آرشیو شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۷، شماره ۵۱۵۱
فرهنگ: ادبیات و هنر
۸
کتابداران

خداحافظ خاله!

امیر عباباف

من و همسرم، هر دو کتابدار هستیم، اما محل کارمان جداست و در دو کتابخانه مجزا کار می کنیم. هنگامی که یکی از کتابداران این دو کتابخانه به مرخصی برود و یا مشکلی برایش پیش بیاید، به دلیل کمبود نیرو و برای جلوگیری از تعطیلی کتابخانه، یکی از کتابداران جایگزین وی خواهد شد و برحسب اتفاق یک روز همسر بنده مرخصی بودند و من به عنوان جانشین ایشان به محل کارشان رفتم.

آن روز پشت پیشخوان بودم که یک دختر کوچک به همراه مادرش وارد کتابخانه شد و احتمالا برحسب عادت همیشگی خود، به محض ورود به کتابخانه داد زد: «سلام خاله!» که البته منظورش از خاله، همان خانم بنده بود که آن روز در کتابخانه نبودند.

من هم با دیدن چهره مادر دخترک که از خجالت سرخ شده بود، گفتم: «من شوهرخاله ام، سلام عزیزم». خانم با شنیدن این حرف، با اخم و ناراحتی نگاهی به من انداخت و من هم ناگزیر گفتم: «آخر آن خاله ای که اینجا کار می کنه، خانم بنده است، پس من الان شوهرخاله ام».

با گفتن این حرف، خانم گل از گلش شکفت و با خوشحالی و ابراز تعجب گفت: «وای چه جالب که زن و شوهری هر دو کتابدار هستند و با هم کار می کنند. داخل کتابخانه با هم آشنا شدید؟» خلاصه کلی از این قبیل سوال ها و تعریف و تمجیدها به ما عنایت کرد.

در آخر هم دخترخانم کتاب هایش را انتخاب کرد و امانت گرفت و سپس در حالی که همراه مادرش قصد خروج از کتابخانه را داشت با خنده گفت: «خداحافظ خاله!»

من همین طور هاج و واج نگاهش کردم. دیگر نتوانستم چیزی بگویم. فقط داشتم به خنده های ریز مادر دخترک گوش می دادم که ریسه رفته بود و سعی می کرد چشمش به من نیفتد و هرچه زودتر از کتابخانه خارج شود...