آرشیو یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۵۲
معارف
۶
حکایت خوبان

توجیه ماکیاولیستی بدی ها

امام صادق(ع) شنید که مردی شهرت به تقوی پیدا کرده است. روزی آن مرد را مشاهده کرد که جمع زیادی از عوام اطراف او را گرفته بودند.

پس آن مرد از مردم کناره گرفت و تنها به راهی حرکت کرد؛ امام(ع) ناظر کارهای او بود. پس از زمانی کوتاه امام دیدند او جلو یک دکان نانوایی ایستاد و دو نان مخفیانه برداشت و به راه افتاد. پس از چند قدمی از دکان میوه فروشی دو عدد انار برداشت و به راهش ادامه داد.

پس از پیمودن مسافتی نزد مرد مریضی رفت و نان ها و انارها را به وی داد و به مقصد خود خواست برود، امام(ع) خود را به آن مرد رساند و فرمود: امروز از تو عمل شگفت انگیزی دیدم و آنچه را دیده بود برایش نقل کرد!

آن مرد گفت: گمان می کنم تو امام صادق(ع) هستی؟ فرمود: آری، گفت: با آنکه فرزند پیامبری، افسوس که چیزی نمی دانی؟

فرمود: چه جهلی از من دیده ای؟ گفت: مگر نمی دانی خداوند در قرآن فرموده هر کس کار نیکی انجام دهد ده حسنه دارد و هر که گناهی کند جز یک گناه برایش ننویسند (انعام- 160) از این جهت به حساب من دو نان و دو انار دزدیده ام، مجموعا چهار گناه محسوب می شود و آنها را در راه خدا داده ام می شود چهل حسنه.

چهار گناه را از چهل حسنه کم کنند سی و شش حسنه برایم باقی می ماند، و تو از این حساب ها نمی دانی!

امام فرمود: خدا مرگت دهد مگر این آیه از قرآن را نشنیدی که می فرماید خدا از پرهیزکاران قبول اعمال کند؟! (مائده- 27) تو چهار گناه کردی و مال مردم را دزدیدی و چهار گناه دیگر کردی که بدون اجازه به دیگران دادی، پس هشت گناه نمودی و هیچ حسنه ای هم نداری.

بعد حضرت به اصحابش فرمود: این گونه تفسیرها و توجیه هاست که اینان هم خودشان و هم دیگران را گمراه می سازند. (1)

1- وسائل الشیعه، ج2، ص 57