آرشیو چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷، شماره ۳۱۹۷
ادبیات
۹
عطف

قلعه کلمات

الیف شافاک نویسنده ای ترک تبار است که در سال 1971 در استراسبورگ فرانسه متولد شد و کودکی اش را به خاطر شغل مادرش که دیپلمات بود، در کشورهای مختلفی سپری کرد. شافاک امروز از نویسندگان مشهور ادبیات ترکیه به شمار می رود که آثارش در خارج از ترکیه نیز با استقبال زیادی روبرو شده اند و در ایران نیز چندسالی است که برخی آثارش به فارسی ترجمه و منتشر شده است. شافاک لیسانسش را از دانشگاه فنی و مهندسی خاورمیانه واقع در آنکارا گرفته و بعد فوق لیسانسش را در رشته مطالعات زنان و دکترایش را در رشته علوم سیاسی گرفته است. اما علاقه به نویسندگی از همان کودکی در شافاک وجود داشت تا اینکه بعدها او اولین رمانش را در سال 1998 با عنوان «پنهان» منتشر کرد و از آن به بعد به طور جدی تری به نویسندگی پرداخت.

«شمسپاره» اولین بار در سال 2012 منتشر شد و دربرگیرنده شصت وپنج مقاله ای است که شافاک در روزنامه خبرتورک منتشر کرده است. این مقاله ها موضوعات مختلفی دارند اما محور کلی آنها مربوط به مسایل اجتماعی، زن، خانواده، ادبیات و سیاست است. در یکی از مقاله های این کتاب با عنوان «جادوی عشق در استانبول» می خوانیم: «همیشه نوشتن راجع به استانبول را دوست داشتم. این در حالی بود که می دانستم شرح دادن استانبول غیرممکن است... استانبول یک شهر نیست، هزار شهر است، اما برای ما قبول کردن این موضوع سخت است، ما را می ترساند. به همین خاطر وانمود می کنیم که یک شهر است. همیشه از آن به عنوان سوم شخص مفرد صحبت می کنیم. چون کلمه ها در زبان ترکی جنسیتی ندارند، پشت ابهامی پنهان می شویم و استانبول را او خطاب می کنیم. این در حالی است که همان طور که همه می دانیم، استانبول جنسیت دارد. استانبول زن است. ماده است. مادگی اش آشکار است. اگر این شهر یک اسباب بازی می شد، جعبه موزیکی می شد که تویش رقاص باله از جنس چینی با لباسی صورتی می چرخید. در جعبه را مرتب می بستیم و می گذاشتیم روی طاقچه. بعد نمی توانستیم تحمل کنیم و دوباره درش را باز می کردیم و نگاه می کردیم توی آن. و با این که می دانستیم چه چیزی توی آن است، با هربار بازکردن جعبه هیجان زده می شدیم و نمی توانستیم جلو کنجکاوی مان را بگیریم. زیرا استانبول معمایی است که با وجود خوگرفتن به آن می تواند شگفت زده ات کند. هزارتویی است که حتی در کوچه های آشنایش گم می شویم. درک کامل این شهر ناممکن است. اگر این شهر یک شیء می شد، احتمالا یک زیبابین می شد. هربار که از ذره بین آن نگاه می کردیم، طرح ها و رنگ های تازه ای می دیدیم. در طول روز بسته به نوری که درونش می تابید، به طرح ها و رنگ های مختلفی در می آمد. با تنوعش جادو می کرد. اگر این شهر خوراکی می شد، نه شیرین می شد و نه شور؛ تند و ترش می شد. طعم هایی که هیچ تناسبی با هم نداشتند کنار هم جمع می شدند و با این همه سازگاری عجیبی میان شان به وجود می آمد. آمیخته ای از یک قطره لیمو، یک قطره زنجبیل، یک قاشق عسل و ده ها نوع ادویه. اگر این شهر سوپ می شد، هر آشپزی نمی توانست آن را بپزد. دانستن روش پختش کافی نبود، هرکسی نمی توانست آن را درست قوام بیاورد...».

آن طور که در این تکه از مقاله ای که درباره استانبول است دیده می شود، در مقالات این کتاب نیز عنصر تخیل و روایت ادبی دیده می شود. شافاک در این مقاله، به استانبول تجسد بخشیده و روایتی خواندنی از این شهر به دست داده است. استانبول به طور کلی اهمیت بسیاری برای نویسندگان ترک دارد و مثلا برای پاموک نیز استانبول حایز اهمیت زیادی است. در آغاز یکی دیگر از مقالات کتاب با عنوان «ساختار مردانگی» می خوانیم: «چهارده سال داشتم. تازه از اسپانیا آمده بودم. در خیابان های آنکارا سعی می کردم به مدرسه جدید، به زندگی تازه عادت کنم. بی خبر از خود بزرگ می شدم. از دست خودم عصبانی بودم. کاش می توانستم با سرعت نور مسافت ها را بپیمایم. مثلا در یک آن به چهل سالگی برسم! چقدر راحت می شدم. زمان با همین احوالش، نه آهسته می گذرد نه با سرعت. دوران بلوغ را دوست ندارم. کتاب در بغل راه می روم و سعی می کنم اندامم را پنهان کنم. تنها من نیستم که این کار را می کنم، خیلی از دخترهای جوان آن روزها این طور راه می رفتند و هنوز هم به همین شکل راه می روند. در خیابان های آنکارا، با کیف ها، کتاب ها، جزوه ها... هر لحظه آماده ایم تا آن ها را مثل یک سپر به کار بگیریم. همیشه کمی نگرانیم. چرا؟ چون خیابان ها پر از مرد است...».

با کنار هم قرارگرفتن مقالات شافاک در این کتاب، می توان دیدگاه های اجتماعی و سیاسی این نویسنده را دریافت. «برزخ»، «اسکندر»، «عشق» و... از جمله آثار دیگر شافاک هستند.