آرشیو پنجشنبه ۱۱ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۶۸۴۲
ایران جمعه: خوانندگان
۱۴

زاویه های روشن

زاویه های روشن خبرهای خوبی است که ما معمولا آنها را با دیگران به اشتراک نمی گذاریم. مهربانی هایی که شاید کوچک به نظر برسند اما چه بسا زخم های بزرگ زندگی ما با همین مهربانی های کوچک بسته شوند. شما هم در این تکه کوچک می توانید با ما از زاویه های روشن زندگی بگویید. دو مخاطب «ایران» این زاویه های روشن را با ما در میان گذاشته اند.

من مدیون همه مردم شهر کوچکم هستم

ر.الف - استان فارس / سخت یعنی: روزهایت را بشمری و به نظرت هر روز به اندازه یک سال بگذرد. سخت یعنی بلاتکلیفی بین بودن و نبودن. سخت یعنی هر لحظه به بیرون از زندان و آزادی فکر کردن. اینکه پدر و مادر و خانواده ات چه می کنند. سال ها زندان بودن آدم را از دنیای بیرون جدا می کند؛ سال هایی که من در خودم مچاله شده بودم. گاهی ترس از مواجه شدن با تغییراتی که رخ داده مرا فلج می کرد. دقیقا حس این را به تو می دهد که تو از پشت کوه های خیلی بلند آمده ای.

شهر عوض شده، همه چیز پیشرفته شده، دنیای آدم ها یک جورایی به هم نزدیک شده و یک جورایی دور از هم. بساط گوشی ها و لپ تاپ ها و دنیای مجازی پهن شده. چیزی که من در خیال هم نمی دیدم. سال های زندان و قیافه من که عوض شده؛ نوجوان بودم و حالا به میانه های راه رسیده ام. خطا، اشتباه، گناه یا هر چه که نامش بگذارم و پشیمانی و عذاب وجدانی که همیشه همراهم است.

با خودت باید خیلی کلنجار بروی تا پولی قرض بگیری یا خواسته ات را از شخصی بیان کنی. پدرم خیلی تلاش کرد تا من آزاد شوم. می توانم تصورش کنم در هر خانه ای را که زد تا بتواند چند صد میلیون تومان پول جمع کند عرق شرم ریخت. می توانم ذره ذره آب شدنش را بفهمم.

ماه رمضان بود و تا عید فطر فرصت بود برای جمع آوری پولی که مرا از زندان آزاد می کرد. شنیده ام که مردم شهرم از 10 هزار تومان تا 10 میلیون تومان کمک کرده اند. شنیده ام که بازاری ها مراسم گلریزان گرفته اند.

شنیده ام که در این گروه هایی که مجازی می گویند در یک روز پول زیادی برای آزادی ام جمع کرده اند. شنیده ام که خیلی ها پول داده اند به امام جماعت مسجدها و کمک کرده اند برای آزادی من از گناه غیرعمدم.

من مدیون همه مردم شهر کوچکم هستم و شرمنده ام از تصوراتم که فکر نمی کردم در این راه قدمی برداشته شود. وقتی قرار بر کمک گرفتن از دیگران شد، با خودم می گفتم همه گرفتار زندگی خودشان هستند و چه کسی اهمیت می دهد که یک زندانی آزاد شود؟

من زیر این آسمان بلند ایستاده ام و شاکرم برای دیدن این آدم های خوب. ناراحتم برای اینکه سال ها در جمع شان زندگی نکردم.