سال ها پیش در یکی از روستاهای باواریا به نام پورگن، مردم بسیار ثروتمند بودند و از راه تولید و پلمب کردن دلستر، پول زیادی به دست می آوردند و زندگی راحتی داشتند.

در یکی از روزهای گرم تابستان، جشنی میان بازار شهر برپا شده و همگی وسط بودند که یکی از سربازان دوان دوان نزدیک شد و فریاد زد: «موش! موش ها همه جا را گرفته اند و دارند نزدیک می شوند.» مردم آنقدر دلستر خورده بودند که تا گوششان پر شده بود، پس ابتدا فکر کردند اشتباه شنیده اند، بعد تصور کردند که حضور موش ها هم نام برنامه بعدیست که قرار است در جشن اجرا شود و سورپریز شهرداری است. کم کم حس کردند زمین زیر پایشان می لرزد و باز هم آن را از