آرشیو چهارشنبه ۷‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۶۸۶۳
بچه های کوچه پشتی
۱۶

حباب ساز جادویی

نویسنده: آریامهر بزرگ نیا 8 ساله از تهران

در یک روز قشنگ، یک نفر دو تا لاک پشت می خرد. اسم آن لاک پشتی را که زرنگ است «زبل» و لاک پشتی را که تنبل است «خپل» می گذارد. زمانی که زبل و خپل بزرگ می شوند، آنها را در یک حوضچه ول می کند.

لاک پشت های کوچک بعد از رفتن از حوضچه، شهری به نام «لاک پشتستان» را پیدا می کنند که در آنجا به جای اینکه انسان باشد، فقط لاک پشت است. پیش خود فکر می کنند: «چه کسی این همه لاک پشت را در این شهر ول کرده؟»

یک روز خپل که حوصله اش سر رفته بود به زبل گفت: «حوصله ام سر رفته. چه کار کنم؟ زبل گفت: کتاب بخوان.»

خپل پرسید: «کتاب بخونم که چی بشه؟!»

سپس از دوستش خپلی پرسید: «چه کار کنم؟»

او گفت: «بستنی بخور.»

خپل جواب داد: «بستنی بخورم که چی بشه؟! و بعد از زبلی پرسید که چه کار کند و او هم بهش گفت: «نقاشی بکش.»

خپل با ناراحتی گفت: «آخه که چی بشه؟!» که یکهو از آسمان یک حباب ساز افتاد.

خپل پیش خود گفت: «چی می شد اگه این حبابی را که الان ساختم تبدیل به چمدان می شد؟!» که یکدفعه حبابش به یک چمدان تبدیل شد و...

خلاصه خپل هرچی دلش می خواست با حباب ساز می ساخت و این زمان یک دفعه یک دسته خلافکار لاک پشتی آمدند و دور خپل را گرفتند. خپل به یاد حباب ساز جادویی اش افتاد و تمام خلافکارها را در یک زندان حبابی انداخت.