آرشیو سه‌شنبه ۳۰ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۸۴
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

حکایت 2 برادر و معجزه عشق

امید مهدی نژاد

مرد پیر و زحمتکشی که پس از سال ها کار و تلاش توانسته بود باغی بخرد و برای فرزندانش، که شوربختانه همچون خودش از ژن خوبی برخوردار نبودند، باقی بگذارد، دار فانی را وداع گفت. پس از برگزاری مراسم ختم و هفتم و چهلم، دو پسر مرد، باغ موروثی پدر را تقسیم کردند و به نوبه خود مشغول کار و تلاش شدند. پسر اول مردی عیالوار بود و یک زن و دو بچه داشت و پسر دوم ازدواج نکرده بود و به طور عزب به زندگی خود ادامه می داد. فصل برداشت محصول فرا رسید و طی روزهای برداشت، هریک از دو برادر از بخش خود ده جعبه میوه برداشت می کردند. شبی از شب ها، برادر عزب با خود گفت: «من مجردم و برادرم عیالوار است، درست نیست که ما نصف کنیم. او باید بیشتر از من برداشت داشته باشد.» پس مخفیانه دو جعبه میوه برداشت و به انبار برادرش برد و در آنجا گذاشت. در همین حال برادر عیالوار نیز با خود گفت: «من سر و سامان گرفته ام و برادرم نگرفته است و اگر بخواهد تشکیل خانواده دهد نیاز به سرمایه دارد. درست نیست که ما نصف کنیم» پس او نیز مخفیانه دو جعبه میوه برداشت و به انبار برادرش برد و در آنجا گذاشت.اکنون سال ها گذشته است و محصول هردو برادر همواره ده جعبه است و هیچ کدام هنوز متوجه نشده اند چقدر به فکر همدیگرند و این معجزه عشق است. با این حال اگر کسی به آنها دسترسی دارد، به آنها بگوید.