آرشیو چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۹۰۲
بچه های کوچه پشتی
۱۶

قصه، رنگ، توپ

اسماعیل آذری نژاد

کهگیلویه و بویراحمد استانی است در جنوب غربی ایران؛ استانی سر سبز که جنگل های بلوط زیبا دارد و کودکانی که عاشق قصه اند. من اسماعیل آذری نژاد هستم. بیشتر از 5 سال است برای کودکان 60 روستا کتاب قصه می برم تا آنان با یار مهربان دوست باشند و در این سال ها چقدر دوستان خوبی شدند. کودکان روستایی هر روز عصر که از چوپانی در کوه برمی گردند، زیر درختان بلوط جمع می شوند و باهم قصه می خوانند، نقاشی می کشند و در مورد کتاب هایی که خوانده اند با هم حرف می زنند. اینجا قصه بچه ها را برایتان می نویسم. هر هفته یک قصه کوتاه از بچه های روستایی کهگیلویه و بویراحمد بخوانید.

روزی که پروین به روستای قاتل پدرش رفت

پدر پروین وقتی او نوزاد بود، در یک مشاجره کشته شد. روزی به روستای پروین رفتم. دلم می خواست بچه را با خودم به روستای همسایه ببرم. کسی که باعث مرگ پدر پروین شده، اهل روستای مجاور بوده است. به خاطر همین دو روستا سال هاست با هم ارتباطی ندارند. بعد از اینکه در روستای پروین برای بچه ها قصه خواندم، پیشنهادم دادم همه با هم به روستای مجاور برویم. بچه ها قبول کردند. پروین 10 ساله هم قبول کرد که به روستای قاتل پدرش برود. برایش خیلی سخت بود. قدم ها را با سختی و اکراه برمی داشت اما به هرحال آمد. بچه های هر دو روستا با هم فعالیت گروهی انجام دادند. دوستانه بازی کردند و قصه خواندند. قرار شد روز بعد بچه های آن روستا هم به روستای پروین بیایند تا با هم بازی کنند و قصه بخوانند. آن روز برایم یکی از بهترین روزهای این سال ها بود.