آرشیو پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷، شماره ۲۲۰۳۵
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!

پایان پریشانی ها

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها

دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم

داغ های دل ما، جای چراغانی ها

حالیا! دست کریم تو برای دل ما

سرپناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!

ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها!

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها…

سایه امن کسای تو مرا بر سر، بس!

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه روشن آغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

مرحوم قیصر امین پور

یگانه فاتح

فروغ بخش شب انتظار، آمدنی ست

نگار، آمدنی غمگسار، آمدنی ست

به خاک کوچه دیدار آب می پاشند

بخوان ترانه شادی که یار آمدنی ست

ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد!

مترس از شب یلدا! بهار آمدنی ست

صدای شیهه رخش ظهور می آید

خبر دهید به یاران: سوار آمدنی ست

بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند

یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی ست

مرتضی امیری اسفندقه

جان جهان

به انتظار تو هر روز و شام می مانیم

و قصه غم هجرت مدام می خوانیم

برای دیدن روی مه تو جان جهان

به چارسوی زمین اسب شوق می رانیم

بیا بیا که بهاران شود زمستان ها

بیا که در قدمت، سر، چو گل، برافشانیم

کرم نما و قدم نه، ز مهر، محفل ما

که خاک رهگذرت با مژه بروباییم

تو قطب عالم امکانی و ولی حقی

بیا که بی تو، همه، جسم های بی جانیم

امام برحق ما، گرچه غایبی زنظر

مطیع امر تو مولا چنان غلامانیم

بیا و صحنه گیتی ز عدل پر گردان

اسیر ظلم و جفاییم و بی پناهانیم

دعای ما همه این است همچو «دانشور»

که بهر جان نثاری و طاعت، کنار تو مانیم

علی دانشور

بهار، بی تو

بیا که بی تو جهان، از گلایه لبریز است

بهار، بی تو به رنگ غروب پاییز است

بیا که فاجعه می بارد از زمین و زمان

ز اشک و خون، دل یاران حق، گهر ریز است

بیا! به گوش دل ما سرود مهر بخوان

بیا که صحبت عشاق، بس دل انگیز است

بیا! جهان ز وجود شهید، رنگین شد

بیا که ناله انسان، گلایه آمیز است

بیا که مردم دنیا در انتظار تواند

در آرزوی وصال تو، بی قرار تواند

بیا که پیش تو از روزگار، شکوه کنیم

ز درد و رنج برون از شمار، شکوه کنیم

ازین خزان غم افزا، ازین شبان سیاه

ز سست عهدی فصل بهار، شکوه کنیم

ز سوز و درد دل بی قرار، شکوه کنیم

بیا که نور بگیریم از فروغ خدا

ز تیره فامی این شام تار، شکوه کنیم

تو ای صلابت ایمان! تو ای نشانه نور!

بیا که در بر پروردگار، شکوه کنیم

بیا که مردم دنیا در انتظار تواند

در آرزوی وصال تو بیقرار تواند

بیا و چهره شب را ستاره باران کن

بهار و غنچه و گل را به شهر، مهمان کن

به زردرویی گل های پرشکسته نگر

فضای خاطر افسرده را گلستان کن

گرفته ظلمت شب، ره به کلبه های حزین

بیا! ز پرتو خود کلبه را چراغان کن

ز سنگ فتنه بی یاوران کافرکیش

شکست شیشه دل ها؛ بیا و احسان کن

بپا شده است خدا را قیامتی ز گناه

بیا و گوشه چشمی به حق پرستان کن

بیا که مردم دنیا در انتظار تواند

در آرزوی وصال تو بی قرار تواند

شنیده ام که تو از راه دور می آیی

پی رهایی خلق صبور می آیی

عبور می کنی از راه های صعب زمین

ز جاده های بدون عبور می آیی

سوی ظلمت خاموش راهیان حیات،

به کف گرفته طبق های نور، می آیی

چراغ عدل به دست تو می شود روشن

چو گل شکفته ز درک حضور می آیی

اگرچه قامت تو تا به کهکشان خداست

تو شاد و خنده به لب، بی غرور می آیی

بیا که مردم دنیا در انتظار تواند

در آرزوی وصال تو بیقرار تواند

هوروش نوابی