آرشیو دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷، شماره ۵۲۳۸
صفحه اول
۱
دلنوشته

بر سنگ نوشتند تو را در نجف شد...

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

اینجا نجف است، خانه پدری! به معنای واقعی خانه پدری. در فرو رفتگی خم کوچه کتابفروش ها نشسته ام و دارم برایتان می نویسم . نم باران سوزنی لطیفی به دیوارهای کهنه و کاهگلی اطراف حرم زده و بوی کاهگل بیداد می کند . زائران ایرانی رسم دارند هنگام آمدن در نجف توقف کوتاهی می کنند، زیارت مختصری و اذن می گیرند و به طریق می زنند. در پس کوچه ها بوی دود هیزم می آید. گاز شهری جوابگوی پذیرایی اهل نجف نیست. قدم به قدم بساط کرده اند از چایی که ابتدایی ترین پذیرایی است بگیر تا کله پاچه و چلو گوشت شتر و قیمه نجفی که متداول ترین غذایشان است. خانه های اطراف حرم را نه می شود کوبید و از نو ساخت و نه می شود باز سازی اساسی کرد.

یک قولی شنیدم از یک زیاد نجف رفته که می گفت در دوره صدام چون زیارت حرم مولا سخت بود و محدودیت داشت، خانه ها را از زیر به هم مرتبط کرده اند تا حوالی حرم و قدیمی ها به همین زیارت از زیر زمین اکتفا می کرده اند . پیر زنی که سال گذشته مشتری اش شده بودم امسال هم بود. دست و بال تمیزی دارد، اذان صبح که می گویند بساطش را در ورودی بازار نجف پهن می کند، استکان های شسته و تمیز، نان لوزی شکل مخصوص عراق که سمون نام دارد و یک قابلمه کوچک خامه و عسل با چای داغ، اینها را به زائران می فروشد، از تر و تمیزی بساطش خوشم آمد و صبحانه را بهانه کردم که همکلامش شوم . از شوهرش که صدام او را کشته گفت و از این که با همین بساط زائران مولا را خدمت می کرده است.

این همه گفتم و از خود مولا ننوشتم؛ حرم امیرالمومنین یک خاصیتی دارد که من فکر می کردم من فقط به آن دچارم، نگو بقیه هم همینند، به هیچ وجه اشکت نمی آید، ذوق داری، نخودی می خندی و کیف می کنی که آمده ای در محضر کسی که همه دنیا رستگار از محبت و ولایت اوست.

یک نقطه می گذارم اینجای یادداشتم، می روم جلوی ایوان نجف بنشینم به کاشی های طلا خیره شوم، به انگورهای روی ضریح زل بزنم و مستی کنم . شما را هم فراموش نخواهم کرد . یاعلی مدد…