آرشیو دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷، شماره ۴۲۲۰
صفحه آخر
۱۶
شوکران نوش

این برگ سرخ

شاعر: افشین اعلا

افکند، از عطش چو به رخساره، چین، حسین/خشکاند هرچه آب به روی زمین، حسین

با یاد دست های اباالفضل می گریست/ وقتی که حصر شد ز یسار و یمین، حسین

زخمی اگرچه شد، عرق شرم سنگ بود/خونی که برجهید و زدود از جبین، حسین

تعداد نیزه ها به تنش چون ز حد گذشت/ فتاد با ملائکه از روی زین، حسین

«راه نظر ببند به زینب» همین و بس/در قتلگاه گفت به روح الامین، حسین

وقتی رسید، از پس سر، تیغ بر گلوش/ جز این نخواست در نفس واپسین، حسین:

«آزاده باش، گرچه نباشی ز اهل دین»/ در خون تپیده گفت به عالم چنین، حسین

زاری کنان رسید به بالین او رسول/ تا گیرد التیام، دم آخرین، حسین

گیرم پیمبر از ستم امتش خجل/ ما چرا ز حضرت او شرمگین، حسین

چون سر نداشت تا که به جدش کند سلام/ زانو نداشت تا بزند بر زمین، حسین

آه از جواهری که شکستند و خاتمش/ در بر گرفت و رفت به عرش برین، حسین

با فرق نیمه، گفت علی: مرحبا پسر!/ پهلو شکسته، فاطمه گفت: آفرین حسین!

دیگر توان شرح ندارم چه جای شعر؟/ شاید اجازتم ندهد بیش از این، حسین

این برگ سرخ، تحفه درویشی من است/ شاید کند قبول در این اربعین، حسین