این برگ سرخ
افکند، از عطش چو به رخساره، چین، حسین/خشکاند هرچه آب به روی زمین، حسین
با یاد دست های اباالفضل می گریست/ وقتی که حصر شد ز یسار و یمین، حسین
زخمی اگرچه شد، عرق شرم سنگ بود/خونی که برجهید و زدود از جبین، حسین
تعداد نیزه ها به تنش چون ز حد گذشت/ فتاد با ملائکه از روی زین، حسین
«راه نظر ببند به زینب» همین و بس/در قتلگاه گفت به روح الامین، حسین
وقتی رسید، از پس سر، تیغ بر گلوش/ جز این نخواست در نفس واپسین، حسین:
«آزاده باش، گرچه نباشی ز اهل دین»/ در خون تپیده گفت به عالم چنین، حسین
زاری کنان رسید به بالین او رسول/ تا گیرد التیام، دم آخرین، حسین
گیرم پیمبر از ستم امتش خجل/ ما چرا ز حضرت او شرمگین، حسین
چون سر نداشت تا که به جدش کند سلام/ زانو نداشت تا بزند بر زمین، حسین
آه از جواهری که شکستند و خاتمش/ در بر گرفت و رفت به عرش برین، حسین
با فرق نیمه، گفت علی: مرحبا پسر!/ پهلو شکسته، فاطمه گفت: آفرین حسین!
دیگر توان شرح ندارم چه جای شعر؟/ شاید اجازتم ندهد بیش از این، حسین
این برگ سرخ، تحفه درویشی من است/ شاید کند قبول در این اربعین، حسین