آرشیو یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷، شماره ۲۲۰۵۲
ورزشی
۹
حدیث دشت عشق

به یاد پاسدار شهید قاسم مسیبی

بزرگ مرد کوچک

شهید قاسم مسیبی در سال 1340 دیده به جهان گشود. قاسم هشت ساله بود که پدرش را از دست داد. فقدان پدر احساس مسئولیت او را بیشتر کرد تا اینکه در کنار درس خواندن به حرفه میکانیکی اتومبیل پرداخت. در پانزده سالگی استاد کار شد و مخارج خانواده را تامین می کرد. بعد از انقلاب به سپاه پاسداران پیوست و با شروع جنگ، تمام وجودش، سربازی شد در خدمت انقلاب و میهن. جوشش عشق در وجودش به حرکت درآمد، ترک دیار کرد وحماسه ها آفرید تادوست، نازش را خرید. همرزمان شهید در خاطراتی از جسارت و شجاعت او می گویند: شهید در حمله ها و ضد حمله های دشمن تا آخرین لحظه با شجاعت می جنگید. گاهی با شیرین کاری جسورانه کلاه آهنی خود را لب سنگر قرار می داد عراقی ها کلاه را به گلوله می بستند بعد او چنان وانمود می کرد که تیر خورده است، عراقی ها به گمان اینکه صاحب کلاه کشته شده است به سنگروارد می شدند و قاسم با شجاعت کامل از گوشه کمینگاه بیرون می جست و آنان را به رگبار می بست.

دو شب قبل از شهادت، قاسم در حال قرآن خواندن اشک می ریخت و بی قراری می کرد. دوستان پرسیدند: چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ او جواب داد: بود من به زودی از بین شما می روم. جانشینم را خود تعیین می کنم و راضی نیستم با شهادت من سنگر را ترک کند و به تشییع جنازه ام بیاید. شما باید اینجا بمانید و با دشمن بجنگید.

سرانجام در تاریخ 26 بهمن ماه 1358 منافقین کوردل نارنجکی را در اتومبیل آنان که در حال گشت زنی در شهر بود، انداختند. قاسم سریع آن را از بین دوستانش برداشت تا بیرون بیندازد که در همین حال نارنجک منفجر شد و در کامیار کردستان در سن 18سالگی به شهادت رسید.