نظریه خبولوژی!
روزی وزیری راه گم کرده بود و از سر مزرعه ای می گذشت. پیرمردی کشاورز وی را بدید و پرسید: آن آقا که دست بر پیشخوان شکم نهاده،
کی باشد؟
گفتند: وزیر امور خب و خبولوژی در کشاورزی.
پیرمرد گفت: خبولوژی چه باشد؟
گفتند: وایسا! تا ببینی!
پس پیرمرد کشاورز را کشان کشان به نزد وزیر آوردند و عکاس ها دوربین آتش کردند.
وزیر گفت: چه خبر عامو؟
پیرمرد: یک گوجه فرنگی توی مملکتتون 700 تومن شده.
وزیر: خب.
پیرمرد گفت: گوش می کنی یا نه؟
وزیر گفت: خب.
پیرمرد گفت: روزگار از هر روز بدتر می بینم
این جهان را پر از خوف و خطر می بینم
دختران را همه جنگ است با مادر
پسران را همه بدخواه پدر می بینم
وزیر گفت: خب.
پیرمرد گفت: خودتون می دونید و مملکتتون و این نظریه خبولوژی تون!
و راه خویش بگرفت و برفت.
جمع بندی
سوفیا… عشقم… چیزی که در حکایت ها می خواندیم از دیدار پادشاهان و رعیت و برای ما تاریخ بود، در این دوره تبدیل به خاطره شده و هفته ای یک وزیر یک جمله قصار خطاب به مردم تولید می کند.
عاشق رعیت تو؛ میدون دوم