آرشیو شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۷، شماره ۳۳۱۶
صفحه اول
۱
سرمقاله

در برزخ لنین و کائوتسکی

احمد غلامی (سردبیر)

تاریخ اثبات کرد اگر با اندیشه های کائوتسکی نشود به قدرت رسید، با اندیشه های لنین هم نمی توان در قدرت ماند. این دو متفکر، اصول و مرزهای روشنی دارند. لنین، تئوریسینی عملگرا است که تئوری را در خدمت عملگرایی و ایجاد دولتی مقتدر به کار می بندد و دیگری دغدغه دموکراسی دارد و بیش از عملگرایی و تسخیر دولت سودای جامعه سوسیالیستی متکی بر دموکراسی را در سر دارد: «برای ما وجود سوسیالیسم بدون دموکراسی قابل تصور نیست. در نزد ما سوسیالیسم مدرن صرفا به معنای سازماندهی اجتماعی تولید نیست، بلکه سازماندهی دموکراتیک جامعه را نیز دربر می گیرد. به این ترتیب در نزد ما سوسیالیسم به طور تجزیه ناپذیری به دموکراسی پیوسته است. سوسیالیسم بدون دموکراسی شدنی نیست اما این جمله را نمی شود پس و پیش کرد، زیرا دموکراسی البته که بدون سوسیالیسم شدنی است». این بند اخیر را می توان به هر ایدئولوژی دیگری نسبت داد و پی برد دموکراسی تا چه میزان از جایگاه والایی برخوردار است. این گونه است که هر ایدئولوژی منهای دموکراسی به ناگزیر عقیم می ماند و در طول تاریخ می میرد. شاید از این روست که بازیگران سیاست نمی توانند از دموکراسی صرف نظر کنند؛ چه آنان که به دموکراسی باور دارند و چه آنان که باور ندارند و در پی آن اند تا دموکراسی را با مفاهیم خودخواسته یا دلخواسته خود منطبق سازند. کائوتسکی بیشتر از این منظر به لنین خرده می گرفت و او را در مظان اتهام قرار می داد و تا جایی پیش رفت که انقلاب اکتبر را کودتای لنین و تروتسکی خواند و لعن و نفرین تاریخی بلشویک ها را به جان خرید. آنچه در کائوتسکی رشک برانگیز است همین اعتقادش به اصول مارکسیستی است که به آن باور دارد و پایش می ایستد. کائوتسکی از این اصول در برابر کسانی دفاع می کرد که در چشم برهم زدنی قادر بودند هرکسی را بی اعتبار سازند. اما کائوتسکی تا آخر عمر طولانی اش بر سر باورهایش ماند و از دولت گرایی و بلشویک هایی که به زعم او سودای قدرت تامه داشتند، انتقاد کرد و هرگز کوتاه نیامد. این حد از عشق به دموکراسی آن هم در دوره ای که دوره ایدئولوژی هاست، عمیقا قابل ستایش است. خاصه آن که او به ایدئولوژی ای باور داشت که برخی به بهانه سیادت آن، دموکراسی را نادیده می گرفتند. چنین اعتقاد راسخی به دموکراسی می تواند الگوی مناسبی برای جناح های سیاسی ایران نیز باشد. جناح هایی که برخاسته از دولت های انقلابی اند و همواره این خطر آنها را تهدید می کند که دموکراسی را به نفع ایدئولوژی و تسخیر دولت نادیده بگیرند. چند مفهوم در تفکرات کائوتسکی در شرایط کنونی جامعه سیاسی ما به کار می آید. یکی از آن مفاهیم فاصله گذاری میان انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی است. مفهومی که بسیاری از اصلاح طلبان دیروز و امروز ایران خواسته یا ناخواسته بر آن تاکید می کنند. «در انقلاب اجتماعی تمامی ساختمان اجتماعی به خاطر پیدایش شیوه تولید جدید به طور عمیقی دگرگون می شود. این روندی است بسیار طولانی که می تواند ده ها سال طول بکشد و برای پایان آن مرز معینی را نمی توان تعیین کرد. اگر این انقلاب در اشکال صلح آمیزی تحقق یابد بهتر می تواند به نتیجه برسد. جنگ های بیرونی و درونی دشمنان مرگ بار این انقلاب اند. قاعدتا هر انقلاب اجتماعی همیشه با یک انقلاب سیاسی و در نتیجه تغییر ناگهانی توازن نیروهای طبقاتی در یک کشور آغاز می شود، آن هم به این ترتیب که طبقه ای که تا آن زمان از قدرت سیاسی محروم بود، به نهاد حکومت دست می یابد.

انقلاب سیاسی اقدام ناگهانی است که می تواند به سرعت اجرا شود و پایان یابد». آنچه در این گفتار کائوتسکی همواره از دید اصلاح طلبان نادیده گرفته شده، بی تفاوتی به شیوه تولید است. همان تغییر شیوه تولید و مناسبات اقتصادی که به جنبش مشروطه انجامید، بار دیگر نیز به نوعی در انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرد. اصلاح طلبان دیروز و امروز ایران چندان در بند اقتصاد سیاسی و اثرات آن در طبقات اجتماعی نیستند. آنان بیش از هر چیز مترصدند تا از موج های اجتماعی استفاده کرده و سوار بر این موج ها نقاط استراتژیک خود را تغییر بدهند. اما این کار برای همیشه شدنی نیست. اصلاح طلبان ناگزیر باید در جایی بایستند و از باور و نگرش اقتصادی خود به صراحت بگویند تا تفاوت شان با دیگران عیان شود، چنان که نخست وزیر دوران جنگ مواضعش را بیان کرد. اصلاح طلبان باید مرز پررنگی بین خود و دیگر جریان های سیاسی کشور بکشند تا عیار سیاست ورزی شان عیان شود. بدیهی است نمی توان با تفکرات اقتصاد لیبرالی شعارهای جامعه گرایان و سوسیالیستی را سر داد. بگذریم از اینکه رویکرد اقتصاد ایران بیشتر نئولیبرالیستی است و جناح های سیاسی هیچ موضع گیری شفاف و روشنی در این زمینه نمی کنند، به جز اقتصاددانان دولتی که به اقتضای حضورشان در دولت هرازگاهی لب به سخن گشوده و در لفافه از نئولیبرالیسم دفاع می کنند. با اینکه لنین و کائوتسکی از یک ایدئولوژی دفاع می کردند، در طول تاریخ مرز مشخص و روشنی بین آنان وجود دارد. فارغ از اینکه کدام یک در زمانه خود دست بالا را پیدا کردند، همین نکته نشان می دهد به کارگیری التقاطی تفکرات لنین و کائوتسکی امکان پذیر نیست. کاری که اصلاح طلبان در قدرت و بیرون از قدرت درصدد انجام آن هستند و شاید وضعیت برزخی آنان از همین جا نشئت می گیرد: با قدرت بودن و نبودن، با مردم بودن و نبودن، و دست آخر دفاع کردن از دموکراسی آن هم نه دموکراسی همه جانبه. مفهوم دیگری که کائوتسکی با آن لنین را نقد می کند، مفهوم «یا حالا یا هیچ گاه» است که برای انقلابیون ما کاملا آشنا است و همان فرصتی است که در بزنگاه های قدرت دست می دهد و عده ای با بهره گیری از آن از نردبان قدرت بالا می روند یا زمین می خورند. زمین خوردگان بسیارند، اما آنان که با این مفهوم به قدرت رسیده اند پرسش های دشواری پیش رو دارند. آیا زمان به قدرت رسیدن را درست تشخیص داده اند؟ آیا پیش از رسیدن به قدرت به این فکر کرده اند که چه باید کرد؟ مفهوم «یا حالا یا هیچ گاه» در پیروزی روسای جمهوری ایران نقشی اساسی داشته است. به جز هاشمی، رئیس جمهورهای بعدی، خاتمی و احمدی نژاد و روحانی با این مفهوم بر سر کار آمده اند؛ با تشخیص موقعیت هایی که اگر از آن سود نمی بردند از کف می رفت. اما همواره این پرسش پابرجاست که استفاده از موقعیت ها آیا به نتیجه ای مطلوب منتهی شده است یا نه. بسیارند تحلیلگرانی که باور دارند اگر ناطق نوری بعد از هاشمی می آمد اصلاحات جور دیگری پیش می رفت و اگر شرایط بحرانی نبود احمدی نژاد نمی گفت «یا حالا یا هیچ گاه». کائوتسکی اعتقاد دارد اگر لنین با شتاب به سمت قدرت خیز برنمی داشت، ایدئولوژی مارکسیسم این گونه دچار اعوجاج نمی شد: «تروتسکی مرتبا به این نکته اشاره می کند که لنین در آن ایام به حق می گفت، یا حالا یا هیچ گاه. هرگاه برای لنین یگانه هدف کسب تمامی قدرت بود به احتمال زیاد باید به او حق داد. هرگاه این شرایط بحرانی برطرف می شد البته که دیگر برای لنین مقدور نبود بتواند حاکمیت فردی را به دست آورد. به همین دلیل نیز البته مسخره بود اگر در اکتبر از موضع کسب قدرت توسط پرولتاریا یا الان یا هرگز گفته می شد! پرولتاریا باید لاینقطع در کلیه کشورهای صنعتی همگام با صنایع، نیرومند و بالغ گردد». البته لنین مرد سرسختی بود که به تئوری توامان با عمل باور داشت و منتظر نمی ماند تا فرصت دستیابی به قدرت از دست برود. بسیاری این وقت شناسی را ستوده اند و باور دارند اگر لنین جایگاه مهمی دارد یکی از دلایل آن عملگرایی او است. اما مفهوم سوم کائوتسکی همان مفهومی است که گریبانگیر تمام دولت های انقلابی است: مفهوم دوره گذار. در دوران گذار هم توان امید به آینده وجود دارد و هم توان برخورد. نقد کائوتسکی به لنین بیش از هر چیز دوره گذار لنین را دربر می گیرد. دوره گذاری که نمی گذرد و به زعم کائوتسکی دستاویزی است برای دادن امید به حامیان و سرکوب مخالفان؛ «منشویک ها». در برخی از دولت های انقلابی استفاده از مفهوم دوره گذار عمر دولت های انقلاب را طولانی کرده است، اما این مفهوم همواره کارساز و چاره ساز نیست. خاصه زمانی که دولت ها از توان ایدئولوژیک تهی شده اند. این ویژگی دوران گذار است که جامعه را زیرپوستی و نامحسوس فرسوده می سازد. به قول کائوتسکی «هرچه زمان بیشتر می گذرد کمتر می توان برای دوران گذار پایانی دید». در چهار سال دوره اول دولت روحانی مردم در دوران گذار بودند، گذار از شرایط استثنایی به شرایط نرمال. گذر از شرایط سخت و دشوار به وضعیت آرامش و رفاه. اینک دولت روحانی در شرایطی قرار دارد که اعلام دوره گذار از سوی مردم پذیرفتنی نیست. روحانی بیش از چیز باید این مفهوم را رها کند و به جای آن به بیان واقعیت های عینی و ملموس و راهکارهای واقعی بپردازد. بی تردید او یکی از روسای جمهوری است که در شرایط «یا حالا یا هیچ گاه» بر مسند قدرت نشسته است. اگر این همدستی زمان و مکان روحانی را به قدرت رسانده او هم باید در راهبردهای سیاسی اش این فرصت را مغتنم بشمارد و تحولی اساسی در جامعه سیاسی ایران ایجاد کند تا روسای جمهور بعدی از این گونه شرایط بالا نروند.

* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «کارل کائوتسکی علیه لنینیسم» ترجمه منوچهر صالحی، نشر اختران استفاده شده است.