احلام و الهام
همکار جدید احلام دختری بود هم قد خودش. رنگ پوست شان به هم شبیه بود. شکل نگاه کردن شان و حتی خندیدن شان وقتی نفس جایی که باید، نمی برید و صدایی عجیب از ته حلق خندان بیرون می زد. زیادی آشنا بود. حتی اسمش. حرف هایش را پیش تر شنیده بود انگار. خیال کن عمری خواهر باشند یا هوو یا هم عروس. احلام ایستاده بود توی بالکن دفتر کار. توی طبقه دهم یک برج تجاری. هوای زمستان کثیف و پردود بود. صدا زد: «الهام بیا ببین چی رفته توی چشمم.» الهام آمد و توی چشم احلام را نگاه کرد. چیزی نبود. فوت کرد. احلام گفت: «هست. خوب نگاه کن.» الهام گفت: «هیچی نیست.» احلام گفت: «چرا هست. خودت. خودت رو تو چشم من نمی بینی؟ داری کورم
شما میتوانید به یکی از روشهای زیر مشترک شوید:
همزمان با برقراری دوره اشتراک بسته دانلود 70 مطلب از مجلات عضو و دسترسی نامحدود به مطالب روزنامهها نیز برای شما فعال خواهد شد!
پرداخت از طریق درگاه بانکی معتبر با هریک از کارتهای بانکی ایرانی انجام خواهد شد.
پرداخت با کارتهای اعتباری بینالمللی از طریق PayPal نیز برای کاربران خارج از کشور امکانپذیر است.
- دسترسی به متن مقالات این پایگاه در قالب ارایه خدمات کتابخانه دیجیتال و با دریافت حق عضویت صورت میگیرد و مگیران بهایی برای هر مقاله تعیین نکرده و وجهی بابت آن دریافت نمیکند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.