آرشیو چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۶۹۸۲
بچه های کوچه پشتی
۱۶
نویسندگان کوچک

لاک پشت قهرمان

آریامهر بزرگ نیا- 9 ساله: یک روز معلم زبل و خپل که لاک پشت هستند، به آنها گفته بود:«فردا به اردو می رویم. اردوی ما همان شهربازی است.» تمام بچه ها یکصدا گفتند:«آآآآآخ جاااان.» ولی زبل گفت:«نمی شود به جای شهربازی به موزه بریم؟ آخه من هرچی کابوس می بینم از شهربازی است.» آن شب زبل خواب دید که به اردو رفته و وسایل شهربازی به آدم های آهنی وحشتناک تبدیل شده اند. آن روز زبل همه اش می گفت:«امروز روز کابوس های من خواهد شد.» روز بعد همه سوار سرویس مدرسه شدند. آن روز معلم بچه ها به آنها یاد داده بود که کپسول آتش نشانی درست کنند. ناگهان زنگ مدرسه به صدا درآمد. آنها از کلاس بیرون رفتند و سوار اتوبوس مدرسه شدند. آنها بعد از یک ربع به شهربازی رسیدند اما تا در شهربازی را باز کردند، دیدند که همه جا آتش گرفته. همه بدو بدو پا به فرار گذاشتند. اما زبل بلد بود کپسول آتش نشانی درست کند و بچه های دیگر بلد نبودند چون زمانی که معلم داشت به آنها درس می داد، اصلا به حرف معلم گوش نمی دادند. او با کپسولی که درست کرد، آتش را خاموش کرد. همه گفتند:«قهرمان زبل، قهرمان زبل.»