آرشیو دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷، شماره ۳۳۴۲
صفحه اول
۱
سرمقاله

هژمونی هزارتو و هزارلایه

کمال اطهاری (پژوهشگر اقتصاد توسعه)

ابتدا با وام گیری از آنتونیو گرامشی این گزاره ها را مطرح می کنم. یک، هژمونی سه حوزه اصلی دارد؛ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که طبقات و جناح های آنها، بوروکراسی، ارتش و… برای قبضه کردن آنها می کوشند. دو، هژمونی در جوامع مدرن از سوی دولت ها با ترکیب اقتدار (یا زور مانند آنچه دولت فرانسه در مقابل جلیقه زردها به کار می گیرد) و اقناع فکری و اخلاقی، بر جوامع مدنی اعمال می شود؛ یعنی خلاف دولت های پیشاسرمایه‎داری به هیچ وجه زور برای بقای آنها کفایت نمی کند. سه، به ویژه پس از جهانی شدن، ترکیب های لایه های مختلف اعمال هژمونی دولت ها بر دولت ها و دولت ها بر جوامع مدنی در حوزه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شکل گرفته است. چهار، این گونه های هژمونی در سطوح مختلف جغرافیایی (جهانی، منطقه ای، ملی یا کشور و محلی مانند ایرلند، کاتالونیا، اقلیم های کردنشین و…) تشکیل ماتریس تودرتویی از اعمال هژمونی و مقاومت و مقابله با آن (تقابل دولت ها با دولت ها و جوامع ملی و محلی با دولت ها) را می دهند. پنج، نحوه اعمال هژمونی سیال است، یعنی با تغییرات زیرساختی و روساختی در حوزه های هژمونی و در جغرافیای جوامع تغییر می کند و پیوسته موجب تشکیل بلوک های جدید تاریخی با ترکیب و محتوایی جدید می شود. به این ترتیب هزارتو و هزار لایه اعمال هژمونی ایجاد می شود نه معادله تک مجهولی هژمونی سرمایه بر جهان آن هم با ایدئولوژی نولیبرالیسم. نظام سرمایه‎داری در دوران جهانی شدن هژمونی اقتصادی یافته است. این غلبه برای اولین بار بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی اتفاق افتاد که باعث شد سرمایه داری نه تنها با زور بلکه با اقناع دولت ها و جوامع از لحاظ اقتصادی هژمونیک شود؛ آن هم با مدیریت ایالات متحده آمریکا. البته می توان گفت این استفاده از نهاد بازار است که بر جهان غالب شده نه آنکه همه جا نظام سرمایه‎داری غلبه یافته باشد. چراکه چین و ویتنام هم از نهاد بازار استفاده می کنند اما این مطلب مساوی این نیست که این دو کشور از لحاظ اقتصادی و البته سیاسی و فرهنگی هم تحت هژمونی ایالات متحده آمریکا باشند بلکه این کشور در کل جهان سرمایه داری تنها از لحاظ اقتصادی (آن هم به‎عنوان رکن اصلی مدیریت مالی گردش سرمایه و بزرگ ترین مصرف کننده کالا) و توان اعمال زور، تاکنون هژمونیک است. برای اعمال این سلطه نیز یک بلوک تاریخی ازسوی کشورهای مرکزی به رهبری آمریکا تشکیل شده بود که در اساس همان کشورهای عضو OECD هستند. زیرا فقط با تشکیل بلوک تاریخی است که توانایی اعمال هژمونی ایجاد می شود؛ بلوک تاریخی به معنای تشکیل یک ائتلاف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی معین، در مقطعی معین از تاریخ، در جغرافیایی معین است که با تغییرات زیربنایی و روبنایی ترکیب آن تغییر می کند. ازاین رو به کار بردن واژگان هژمونی سرمایه به تسامح نیز جایز نیست. مارکس می گوید سرمایه داری در واقعیت چیزی نیست جز جناح ها و افراد سرمایه دار؛ یعنی در واقعیت این جناح ها و افراد هستند که اعمال هژمونی می کنند نه موجودی انتزاعی به نام سرمایه. در این باره کافی است به دست به دست شدن قدرت در جناح های بورژوازی در ایالات متحده آمریکا و رفتار و نظریه متفاوت آنها برای تشکیل بلوک تاریخی و نقش افرادی چون ترامپ توجه کنیم.

به‎طور مثال اوباما چندجانبه گرایی را در دستور کار قرار داد و اینک ترامپ به نحوی زورگویانه و درعین حال پریشان، یک جانبه گرا شده است. یک جناح هژمون در بلوک تاریخی داخل یک کشور و یک دولت هژمون در بلوک تاریخی بین دولت ها، باید پاسخ گو به منافع موتلفان خود نیز باشد و اگر منافع آنها را هم تامین نکند، هژمونی خود را از دست می دهد. به‎طور مثال منطقه اروپا هرچند با ایالات متحده آمریکا تشکیل یک بلوک تاریخی را می دهد اما هژمونی اقتصادی مطلق آمریکا را (به طور مثال درباره ایران) برنمی تابد؛ چه رسد که به لحاظ سیاسی و فکری بخواهد تحت سلطه آمریکا باشد. ما با ماتریسی سیال از اعمال هژمونی در جهان روبه رو هستیم نه آنکه سرمایه چون روح تاریخ هگلی بر جهان حکومت کند. پس هر تحلیلی باید این ماتریس را به کار بگیرد تا بتواند راه تحقق منافع ملت ها و جوامع و اقوام را بیابد. ما بر این امر واقفیم که به گفته مارکس سرمایه داری می خواهد هژمونی جهانی پیدا کند اما نحوه اعمال این هژمونی ثابت و واحد نیست. او در مانیفست می گفت: بورژوازی با توپخانه کالاهای ارزان، دیوارهای چین را فرومی ریزد اما اکنون این چین است با توپخانه کالاهای ارزان آمریکا را هدف گرفته است؛ به‎طوری‎که آمریکا می خواهد دور خود دیوار بکشد! در واقع چین و دیگر کشورها با استفاده از سرمایه و بازار مصرف آمریکا، در مقابل هژمونی آمریکا قد علم کرده اند. به این ترتیب نوعی جدید از جهانی شدن سرمایه داری در برابر اشکال گذشته آن رخ داده است که کشورهای پیرامونی خواهان آن ولی جناحی از بورژوازی آمریکا ضد آن شده است.در حقیقت بازی هژمونی، مانند رقابت های ورزشی، به این صورت که در یک بازی معین چه تیمی با چه آرایش و بازیکنانی پیروز شود یا شکست بخورد، همیشه در جریان است. هم چنان‎که در این مقطع تیم ایران، روسیه، ترکیه و دولت سوریه، در زمین سوریه بر تیم آمریکا، اسرائیل، عربستان و داعش (به خصوص بعد از خارج شدن اروپا از این تیم) پیروز شده است؛ آن هم درحالی‎که دولت های تیم برنده هریک در اعمال هژمونی و رعایت مصالح جوامع ملی و محلی خود مسائل بسیار دارند. بلوک های تاریخی با جایگاه های پیوسته متغیر دولت ها و جوامع له و علیه توسعه پایدار جوامع معین تشکیل می شود. مارکس در ایدئولوژی آلمانی می گوید تحلیل انتزاعی و فلسفی از دوران های تاریخی را جایگزین واقعیت نکنید اما تحلیل های ضعیف، یک بعدی و انتزاعی، از زمره آنچه در ایران هم هست، واقعیتی هزارتو و هزار لایه را به روح سرمایه تقلیل داده و جامعه را به چالش رویاروی با این روح فرامی خوانند. بلوک هژمونی واقعیتی سیال است و درک آن جوامع ملی و محلی از بیماری های کودکی چپ و راست رها می کند و این امکان را می دهد که در «جنگ مواضع» به جای «جنگ رویاروی»، در فرایندی بسیار طولانی و بسیار دشوار، گام به گام منافع خود را تحقق بخشند. توسعه هنگامی میسر می شود که با تشخیص آرایش های سیال اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در مناطق و جوامع ملی و محلی جهان و ارائه برنامه توسعه براساس آن یک بلوک تاریخی جایگزین بلوک های سلطه گر شود تا اراده جمعی را در جهت ایجاد تمدن والا انکشاف دهد.