آرشیو شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۷۰۴۴
کتاب
۱۵

رمان «به وقت بی نامی» در نخستین روز نمایشگاه کتاب عرضه شد

گل هایی که در باغچه جنگ روییدند...

زهره مسکنی

جنگ ایران و عراق نیز مانند تمام جنگ های تاریخ منبع الهام بسیاری آثار هنری و از جمله نگارش داستان هایی شد که تا ابد به عنوان یکی از زیرشاخه های مهم ادبیات ایران باقی بماند. آثار موجود در این زیرشاخه گاهی به طور مستقیم صرفا به روایت صحنه های جنگ می پردازند و گاهی نیز به صورت غیرمستقیم مسائلی چون مهاجرت، بمباران شهرها، خانواده رزمندگان و مسائلی از این دست را توصیف می کنند. اکنون بیش از سه دهه از پایان جنگ گذشته و به نظر می رسد هر چه از سال های نبرد هشت ساله ایران با همسایه غربی خود فاصله می گیریم، آثار ادبی آن واقعه در نسل های بعدی و با استفاده از پرداخت به شیوه غیرمستقیم همچنان ادامه داشته و حتی رو به افزایش است. گویی قصه آن تحمیل و آن دفاع تمامی ندارد و چنان با تار و پود زندگی ایرانیان در هم آمیخته که بتواند منبع خلق روایاتی خواندنی و اثرگذار در زمینه جنگ باشد. «به وقت بی نامی» تازه ترین اثر نازنین جودت و کار مشترک نشر بان و آگاه یکی از همین آثار است.«به وقت بی نامی» روایت خانواده ای ایرانی است که جنگ، مستقیم و غیرمستقیم در چارچوب زندگی آدم های آن اثر می گذارد. اثراتی که شاید در ظاهر بسیار ساده و گذرا به مرور آنچه برای تک تک اعضای خانواده رخ داده منجر شود، اما با کمی تامل درمی یابیم که جنگ نه به طور مستقیم از طریق بمب و موشک و خمپاره و شهادت، بلکه به طور غیرمستقیم و موذیانه به فروپاشیدگی پنهان اما عظیم یک دودمان منجر شده است. پدر، یک ارتشی وفادار و متعهد است که با وجود خدمت در گارد شاهنشاهی، پس از انقلاب نیز به کار فرا خوانده شده و حتی تا مدت ها پس از جنگ نیز در جبهه باقی می ماند تا آنچه را به عنوان یک رنجر کارکشته وظیفه خود می دانسته تمام و کمال انجام دهد. او سه دختر دارد که نام هر سه را از میان گل ها انتخاب کرده است: «موگه»، «کاملیا» و «لیلیوم». مادر خانواده از دخالت در نام گذاری خودداری کرده مگر اینکه پسری داشته باشد تا آن را کیوان بنامد که این اتفاق هرگز نیفتاده و صرفا در حد یک پرسش نپرسیده در ذهن پدر باقی مانده که چرا کیوان؟ تقریبا دو سوم فصول ابتدای داستان به صورت یکی در میان از زبان پدر و «موگه» دختر بزرگ تر روایت می شود. پدر و دختر در این فصول بسیار لطیف و عاشقانه به مرور خاطرات مشغول اند. در بخش باقی مانده، این دو به صورت مشترک و هر یک به سهم یک پاراگراف به ادامه روایت می پردازند که در نهایت خواننده را به رمزگشایی و پرده برداری از رازهای ناگفته و تقابل و کشمکشی رویاروی می رسانند.

«به وقت بی نامی» تصویر مردی است که با وجود توانمندی و مهارت فراوان در حرفه خود در اقدامی احساسی ناشی از همان روحیه قدرت عبور از بحران های دشوار، سه تن از همرزمان خود را بدون اطلاع فرماندهان بالادست به ماموریت شناسایی می فرستد. این رخداد که پیامد عملیات کربلای چهار و پی ریزی عملیات بعدی برای به خاک مالیدن پوزه دشمن است، به مفقودی و به نوعی نابودی همرزمانش می انجامد و علاوه بر این حس ندامت که همیشه با او همراه است، عدم شهادت هیچ یک از اطرافیان مطلع وی بابت این خودسری در دادگاه نظامی به عذاب وی تا پایان عمر دامن می زند. او همراه کاملیا برای ادامه زندگی مرارت بار خود به خارج از کشوری که یک عمر برای پاسداری از مرزهای آن تلاش کرده می رود و تا کشوی سردخانه ای که از همان جا مشغول روایت ماجرای داستان است، بلاتکلیف باقی می ماند. دیگر مرد پررنگ این قصه «سهیل» است. حکایت سهیل به عنوان جوانی عاشق، فرزند یک ارتشی مفقودالاثر و در نهایت جانبازی که سال های آخر عمرش را در بی خبری به یک زندگی نباتی رو به مرگ می گذراند نیز برای جامعه جنگ دیده ایرانی خارج از تصور نیست. عاقبت سهیل سقوط ناآگاهانه از تراس خانه است. «به وقت بی نامی» روایت زندگی معمول مردانی است که ما سال های سال از آنها به عنوان شهید و جانباز و اسیر و مفقودالاثر و مجروح خوانده و شنیده ایم. اما در واقع پشت تمام آن رشادت ها و صلابت ها، عشق و عاطفه ای وسیع وجود داشته و دارد که شاید رسالت دلپذیر ادبیات جنگ در پرداختن به همین احساسات انسانی نهفته است. زنان این داستان از مادربزرگی که در جوانی پیش از ورود همسر صیغه ای شوهرش به منزل خودسوزی می کند و مادری که پس از سال ها تنهایی و انتظار بازگشت شوهرش از جنگ حالا براحتی حافظه اش را فقط و فقط به خاطرات شیرین سال های دور قبل از جنگ اختصاص داده تا دخترانی که هر یک به نوعی در بحبوحه جنگ، تنهایی مادر و نبود پدر سرنوشت خود را رقم زده اند، همه و همه تبلور زندگی تک تک دختران و زنانی است که پابه پای مردان تا خط مقدم زندگی آمده اند اما بالاخره به جایی رسیده اند که بریده و خواسته یا ناخواسته راه سنگر خود را پیش گرفته اند. آرامش یافتن از طریق بافتن و شکافتن مکرر کاموا؛ ترس های ناشی از ناآگاهی مثل خطر نشستن دختران روی سکوی حمام عمومی؛ آدم برفی ای که همیشه بی سر باقی می ماند؛ کرم زدن یا نزدن برای درمان یا رهاکردن خشکی و زخم دست ها؛ فال گرفتن با کارت های تاروت و اعتقاد وسواس گونه به اعداد برای رهایی از ابهام و دلواپسی آینده؛ پرسه مداوم در گذشته های تلخ و شیرین و بسیاری نکات از این قبیل توجه خواننده را به زنانی که مثل سایه مردان میدان جنگ را محافظت می کرده، اما حالا در آستانه فراموشی و گم شدگی قرار دارند، جلب می کند.«به وقت بی نامی» نمونه ساده اما غم انگیزی از تبعات یک جنگ است که با پرداخت عاشقانه و بهره گیری از چارچوب معمول در زندگی ایرانی نوشته شده است. نمونه جهانی پر از جنگ برای دفاع از داشته ها یا به دست آوردن نداشته ها. جهان داستان «به وقت بی نامی» پر از اتفاقات معمول در هر خانواده ایرانی است که در بستر جنگ به دست و پنجه نرم کردن با مشکلات درونی و بیرونی خود مشغول بوده و حالا پس از پایان جنگ نیز در ویرانه های ناشی از آن زندگی می کند، اما در عین این ویرانی سعی به حفظ و نمایش وضعیت صلح دارند:»... از هم گسیختن خانواده خبر جدیدی نیست. سال هاست که اتفاق افتاده. پدر همیشه می گفت ما پنج نفر، پنج طنابیم که به هم پیچ خوردیم و حسابی محکم شدیم. باید با همین استحکام بمونیم تا مرگ. این را از نامه هایی که از دزفول، اندیمشک، خرمشهر و فکه می فرستاد هم یادآوری می کرد. محکم بودیم تا تمام شدن جنگ. پدر که برگشت، طنابش به نازکی نخی شده بود. بی حوصله بود و افسرده. مادر بعد از جنگ فراموشی گرفت. فراموشی اش از چیزهای کوچک شروع شد و بعد هی بزرگ شد و همه سرش را گرفت. گاهی کنارمان بود و گاهی گم می شد توی گذشته ها. کاملیا که رفت ینگه دنیا طنابش پاره شد. به زور نامه و تلفن گره زدیم و نگه اش داشتیم. لیلیوم طنابش را بی خبر برید و ترک مان کرد. جوری که هیچ تکه ای برای گره زدن نماند...»رمان حاوی برخی جملات نیز هست که در امتداد روایت، مثل یک چاشنی خواننده را به تامل دوباره در آنچه که خوانده بود واداشته و او را برای درک عمیق تر ماجراهای قصه آماده می کند. جملاتی نظیر «فراموش که نکنی، نمی تونی ببخشی»؛ «دست ها زودتر و واضح تر از چشم ها آدم را لو می دهند» و «در جنگ هر لحظه چیزی به زندگی ات اضافه می شود و کسی گم می شود» از این قبیل اند.نکته دیگر قابل توجه در این رمان، جاری بودن فرهنگ و هنر در زندگی خانواده ای از طبقه متوسط جامعه ایرانی است. این جلوه ها در بخش های مختلف داستان به صورت زیرپوستی اما جذاب به نویسنده نمایان می شوند. از نویسنده و بازیگربودن «موگه» که بگذریم، در جایی از داستان به بهانه ای از کتاب «پایی که جا ماند» نام برده می شود. در کشوری که آمار مطالعه کتاب همیشه در صدر اخبار نگران کننده فرهنگی قرار دارد، اشاره حتی کوچک در لابه لای سطور یک رمان به کتابی دیگر بدون اشاره به سایر مشخصات کتاب، امری ارزشمند و هوشمندانه است. حاصل این ترفند، حتی اگر یک جست وجوی ساده اینترنتی خواننده باشد تا متوجه شود کتاب مورد اشاره به نویسندگی سید ناصر حسینی پور از سوی نویسنده اش به گروهبانی عراقی که زمان اسارت او را شکنجه داده تقدیم شده، کارکرد خود هم در زمینه جنگ و هم ادبیات را داشته است. در جای دیگر با آوردن قطعه شعری بدون ذکر نام سیدعلی صالحی به کتاب «دعای زنی در راه که تنها می رفت» اشاره شده است. در بخش دیگری می خوانیم که پدر در نامه ای از جبهه برای دخترانش نوشته از اینکه در مسابقه داستان نویسی برنده شده اند خوشحال است و در جای دیگر بچه ها وقتی پنهان از چشم مادرشان به پدر تلفن می کنند و اخبار بایسته و نبایسته دعوای صف شیر و ازدواج پسرعمو و تمام شدن خرجی مادر و مرگ پدربزرگ را به وی گزارش می دهند، از برنده شدن در مسابقات نقاشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز می گویند. تمام این موارد نشان دهنده حمایت یک پدر رزمنده از تجلی فرهنگ و هنر در چارچوب خانواده تحت سرپرستی خود و حکایتی بس شیرین و دلچسب است.