آرشیو دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸، شماره ۳۴۶۹
ادبیات
۹

علی اصغر حداد، حسن میرعابدینی و سعید رضوانی از میراث داران گوگول می گویند

شکستن سکوت در قبال آشنایان دوزخ

شرق: اینکه نویسنده بزرگی در قامت توماس مان با آن گنجینه پربار ادبیات آلمانی، از ستایشگران ادبیات روسیه باشد، برای مخاطبان ادبیات جهان به قدری جذاب است که آنان را به خواندن مقالات این نویسنده آلمانی درباره ادبیات روسیه تشویق کند. «میراث داران گوگول» که با ترجمه سعید رضوانی چندی پیش در نشر آگاه منتشر شد شامل چهار مقاله توماس مان در ستایش ادبیات روسیه است. این کتاب خواندنی بناست با حضور جمعی از مترجمان و منتقدان ادبی به بحث و بررسی گذاشته شود. علی اصغر حداد، مترجم مطرح ادبیات آلمانی و سعید رضوانی، مترجم کتاب و استاد دانشگاه و همچنین حسن میرعابدینی، منتقد و پژوهشگر ادبی در این نشست حضور دارند تا درباره مقالات توماس مان سخن بگویند. این نشست روز چهارشنبه 19 تیر ماه از ساعت 17 تا 19 در موسسه «فرهنگ بان» به نشانی فلسطین جنوبی، کوچه صدیقی، پلاک 20، طبقه اول، برگزار می شود.

«میراث داران گوگول» شامل چهار مقاله از توماس مان درباره ادبیات روسیه است و جز این مقدمه ای مفصل از مترجم دارد که در آن شرحی بر هر مقاله نوشته است. «برگزیده ی آثار ادبیات روسیه»، «به مناسبت جشن یک صدمین سالگرد تولد او»، «داستایفسکی به اختصار: مقدمه بر مجموعه ی برگزیده ی داستان های داستایفسکی در آمریکا»، «کوششی در معرفی چخوف: به مناسبت پنجاهمین سالروز مرگ وی»، «درباره ی توماس مان» و «نمایه» شامل نام ها و آثار و مفاهیم، عناوین بخش های مختلف این کتاب است. «برگزیده ی آثار ادبیات روسیه»، قدیمی ترین متن موجود در کتاب است که برخلاف مقالات دیگر کتاب، که توماس مان در آن به نویسنده خاصی نپرداخته و به طور کلی درباره ادبیات روسیه نوشته و به دو ویژگی کلی ادبیات قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روسیه پرداخته است. سعید رضوانی مانند دیگر آثارش با نوشتن این مقدمه، پا را از یک مترجم صرف فراتر گذاشته و در قامت یک منتقد به زمینه بحث ها و عقاید توماس مان نیز توجه دارد.

او در شرح مقاله نخست کتاب به عقاید سیاسی توماس مان اشاره می کند و می نویسد: «مان تا سال 1922 ملی گرای افراطی، مدافع متعصب سنت های فکری-سیاسی آلمان و دشمن قسم خورده ی دموکراسی بود. این دموکراسی به سال 1918، پس از شکست آلمان در جنگ، در قالب جمهوری ویمار، بنیان نهاده شد». شاید خواندنی ترین مقاله کتاب «داستایفسکی به اختصار: مقدمه بر مجموعه ی برگزیده ی داستان های داستایفسکی در آمریکا» باشد که به دوگانه تاریخی ادبیات روسیه، داستایفسکی یا تولستوی می پردازد. توماس مان همان ابتدای مقاله می نویسد که درباره ی دو تجربه ای که روح و زندگی او را شکل داده اند، یعنی نیچه و داستایفسکی هرگز منسجم ننوشته است با اینکه به تولستوی و گوته بارها پرداخته است: «عجیب است! زندگی من در مقام نویسنده با پژوهش های گسترده درباره تولستوی و گوته همراه بوده است - چند پژوهش درباره هریک از آن ها. درباره دو تجریه دیگر که روح و اندیشه مرا شکل داده اند و کمتر از گوته و تولستوی بر من حق ندارند هیچ گاه منسجم ننوشته ام - دو تجربه که جوانی مرا دست کم به همان اندازه منقلب کردند و در روزگار پیری هم از تکرار و تعمیق آن ها خسته نشده ام: نیچه و داستایفسکی. مقاله ای را که دوستانم بارها تقاضا کردند درباره نیچه بنویسم، و به نظر می رسد ادامه منطقی راه من باشد، به قلم نیاوردم. شمایل قدیس وار ژرف و جنایت کارانه داستایفسکی نیز تنها لحظاتی چند در نوشته های من ظاهر و به سرعت ناپدید شده است». توماس مان بعد در ادامه از علت این طفره می گوید: «این اجتناب و سکوت - برخلاف سخنوری بی شک ناکافی، اما شوقمندانه ای که عظمت آن دو استاد و کوکب دیگر به من بخشید- چیست؟ پاسخ را خوب می دانم. برایم آسان بود که نسبت به تصویر اصحاب نعمت و اولیا، فرزندان طبیعت با آن سادگی متعالی و سلامت متجلی شان، ابراز احترام و هواخواهی همراه با وجد و طنز مهرآمیز کنم. مقصودم اشرافیت خودنوشت گوته، پرونده فرهنگ سلطنتی شخصی است و نیروی روایی بهیمی تولستوی، توان طبیعی اعجاب انگیز نویسنده بزرگ روس ها با آن تلاش های به غایت ناشیانه و همواره ناموفق در روح بخشی اخلاقی به جسمانیت ملحدانه اش». مان، پرهیز عمیق خود در قبال عظمت نفرین شدگان را سکوت در قبال «نبوغ در کسوت بیماری و بیماری در کسوت نبوغ» می خواند: سکوت در برابر شخصیت مصیبت زده و سودایی که قدیس و جانی را در خود وحدت می بخشد. «احساس می کنم در باب مسائل شیطانی نمی توان نوشت، بلکه باید شعر سرود و داستان روایت کرد. به نظرم می رسد نوشتن مقاله انتقادی درباره این مسائل، حتی وقتی که تا سر حد امکان در لفافه طنز پنهان شده و در اعماق جای گرفته باشد، بی مزگی است؛ البته اگر نخواهیم نام بدتری بر آن بگذاریم». همین جاست که توماس مان دوگانه داستایفسکی و تولستوی را پیش می کشد و با جانبداری از داستایفسکی «تولستوی را فارغ از محتوای آثارش، صرفا به عنوان راوی در جایگاهی استثنائی می بیند، بر قله ای دور از دسترس که جز او تنها هومر آن را فتح کرده است. روح روایت را، سرشت تنیده از حرکت و سکون روایت را، هیچ کس مانند تولستوی درک نکرده و بازنیافریده» او داستایفسکی را کنار نیچه می نشاند و گوته و تولستوی را اصحاب نعمت اولیا می خواند، برخوردار از سلامت و نیرو؛ اما نیچه و داستایفسکی را مصیبت زده و گناهکار و بیمار می بیند. مان حس ستایش و احترام بیشتری به «آشنایان دوزخ» یعنی نیچه و داستایفسکی دارد نسبت به گوته و تولستوی که آنان را «پسران روشنایی» می خواند. در ادامه مقاله او به آثار داستایفسکی و «زرتشت» نیچه می پردازد و در تمام مقاله رد شهود بیمارگونه را در آثار نیچه و داستایفسکی پیگیری می کند.

آنتوان چخوف از دیگر نویسندگان روسیه است که توماس مان به آثار و شخصیت او توامان پرداخته است و به قول سعید رضوانی «او پیش از هرچیز دیگر مجذوب فروتنی چخوف است که به عقیده ی او از عظمت داستان نویس روس حکایت می کند». طبیعی است که توماس مان به دلیل اینکه خود نویسنده است همکاران روس خود را با نگاهی شخصی قضاوت می کند و در عین حال روایتی از آثار آنان به دست می دهد که جز از نویسنده ای چون او از دیگری برنمی آید.