آرشیو یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸، شماره ۴۴۱۹
هنر و ادبیات
۹
کتاب

نگاهی به رمان «رقص با کوسه ها» نوشته هادی هیالی

حکایت ناتمام غربت

قباد آذرآیین

«از صبح دوشنبه دو، سه ساعتی نگذشته بود که دودی سیاهرنگ از ساختمان دوطبقه که نزدیک گمرک بود، سر به آسمان کشید. خیلی از اهالی شهر سراسیمه به آنجا روانه شدند. هیثم و بیژن زودتر از بقیه، خودشان را به آن محل رساندند. همان نوجوانی که لباس خاکی به تن داشت، این بار بدون ژ-3 به پیشواز آنها آمد، با دستپاچگی و عصبانیت، آنچه دیده بود، بازگو کرد». «کویت» تا چند دهه پیش، آرمانشهر کسب و کار و پول درآوردن بود- به خصوص برای ساکنان استان های جنوبی کشور- نام این شیخ نشین، در فرهنگ و محاورات ساکنان این استان ها، نماد ثروت و برکت بود؛ اگر می خواستند از شرایط و اوضاع مالی خیلی مطلوب کسی چیزی بگویند با یک جور حسرت می گفتند: کویت شده براش! همین آرزو و دیدن حال و روز در و همسایه هایی که آه در بساط نداشتند و با یکی، دوسال کار در کویت زندگی شان «از این رو به آن رو» شده بود، خیل جویندگان کار را مشتاقانه و با به جان خریدن همه خطرهای میان و پایان راه (غرق شدن لنج های غیرقابل اطمینان و پر از مسافر دوز و کلک و نامردی بلدها و بدشانسی گیر افتادن به دست شرطه ها) را راهی این شیخ نشین پول زا! می کرد. سختی کار همین مراحل بود؛ پایت که به کویت می رسید، دیگر از خطر جسته بودی. خیلی زود هم دست به کار می شدی...هیثم حمید، نوجوان سیزده ساله عرب اهل محمره، با همین امید و به ناگزیر، پس از زخمی و نقص عضو شدن پدرش حین کار و تنها نان آور شدن خانواده اش «روز به روز، آرزوی رفتن به کویت در ذهنش بزرگ تر می شد. شبی نبود که خواب آنجا را نبیند و رویاهایی برای خانواده اش درسر نپروراند.» (ص 31) با خودش می گفت: مشکلم فقط رسیدن به آنجاست. حتی یک روز هم بیکاری نمی کشم. (همان صفحه) سلیم دلال، می توانست او را به آرزویش برساند. «باید نصف مبلغ را قبل از سفر می داد.»(ص32) «انگیزه زندگی بهتر، لحظه ای او را رها نمی کرد، وضعش کویت می شد.» (ص 39) اما بخت یار هیثم نیست، دلال پولش را بالا می کشد و غیبش می زند و به کویت نمی رسد، زندانی می شود و ماجراها از سرمی گذراند و سر از عراق درمی آورد.حالا دو راه پیش رو دارد یا بماند و با استخبارات همکاری کند یا او را به ساواک تحویل می دهند.البته که هیثم چاره ای جز ماندن ندارد...«ببین، یک شانس کوچیک برات مونده.» (ص83) «باید جذب تشکیلات بشی.»(ص 84) ابوعارف گفت: ببینید رفقا! هدف اصلی ما از راه اندازی این تشکیلات، رساندن خدمات به هم کیشان مان است که ده ها سال است زیر چکمه پهلوی ها له و لورده شده اند. (ص85) هیثم می ایستد، مبارزه می کند، باسواد می شود، آگاهی تشکیلاتی پیدا می کند. اما سرانجام در آستانه انقلاب اسلامی به ایران می رسد. حالا او دیگر آن نوجوان سیزده ساله چشم و گوش بسته نیست، با آگاهی هایی به دست آورده در انقلاب شرکت می کند و... رقص با کوسه ها، پنجاه و نه فصل کوتاه دارد، خوش خوان و روان است. دیالوگ ها به زبان عربی و در پاورقی های کتاب به زبان فارسی برگردانده شده اند. رقص با کوسه ها دومین کار هادی هیالی است.