برای مهرداد میناوند
شکست سنگ اجل مهر و داد را آوند/ چو ریخت جرعه آخر ز جان میناوند
ز روزگار به داور شکایتی دارم/ که برده بازی خود را به حیله و ترفند
چگونه می شود او را امید داشت که او/ گسسته است به تلخی ز مردمان پیوند / صفای پیرهن سرخ رنگ او گل کاشت/ که می شدیم ز هر توپ و ضرب او خرسند
چو رفت بین دو نیمه ز فصل آینه ها/ چگونه دل گذرد بی نگاهش از اسفند؟
گلی که سرو وجودش میان بازی کاشت/ فشانده بود به لب ها شکوفه لبخند
خطا نکرد و همیشه درست بازی کرد/ نبود مثل کسانی که عمر می بازند
همین که کفش به دیوار خاطره آویخت/ دوید در پی فتح امیدهای بلند
از این چمن نرود نقش گام او هرگز/ اگرچه دهر به خط امید خاک افکند
بگو که از پی این داغ جان «شبنم» سوخت/ صنوبران اگر از حال باغ می پرسند
خوش آن کسی که پس از سوت آخر بازی/ چو او رسید به آرامشی خدای پسند
امید هست که برپای باشد و زایا. وطن که دارد از این سان، هزارها فرزند
9 بهمن 1399