آرشیو چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲، شماره ۵۶۰۵
جامعه
۹
نگاه

نگاهی روزنامه نگارانه به فیلم «صفحه اول» بیلی وایلدر

مقام روزنامه نگار در دنیای امروز٭

سعید ارکان زاده یزدی

فیلم «صفحه اول» با گذشت 49سال، نزدیک به نیم قرن، هنوز منعکس کننده تصویر حرفه ای روزنامه نگار در دنیای ماست. این فیلم ساخته بیلی وایلدر، کارگردان شهیر تاریخ سینما، در سال 1974 است. اقتباسی است از فیلم سینمایی قدیمی تری با همین عنوان «صفحه اول» که در سال 1931 توسط لوییز مایلستون ساخته شد. در آن زمان، مایلستون فیلم را از یک نمایشنامه نوشته بن هچت و چارلز مک آرتور اقتباس کرده بود که در برادوی در سال 1928 با همین اسم «صفحه اول» به صحنه آمده بود. تاریخ وقایع داستان فیلم مربوط است به 6 ژوئن 1929. درواقع، طرح اصلی داستان فیلم مربوط به زمان نوشته شدن نمایشنامه بوده و حدود صد سال پیش بنا شده است. روابط روزنامه نگارها و نقش مطبوعات و ارتباط با منابع خبری منعکس کننده وضعیتی است که یک قرن پیش رسانه ها داشته اند. نکته جالب اینجاست که همچنان بخشی از شرایط و روابط و ارزش های کلی بر روزنامه نگاری حاکم هستند، به رغم اینکه ما در این مدت شاهد زیر و رو شدن عرصه رسانه ها و ظهور رسانه های نویی مثل تلویزیون، ماهواره ها، اینترنت و شبکه های اجتماعی بوده ایم.

«صفحه اول» یک طنز سیاه است. داستان آن در ساختمان دادگاه های جنایی شهر شیکاگو می گذرد و در خلال اتفاقات درون اتاق خبرنگاران حوزه حوادث جنایی مطبوعات شیکاگو در این ساختمان، فساد مقامات و مسوولان را نشان می دهد و اینکه آنها چطور با کنار گذاشتن یا تطمیع رسانه ها کارشان را پیش می برند. به علاوه، این فیلم روشن می کند که خود رسانه ها چقدر در این وضعیت تقصیر دارند. یک شهردار فاسد به کمک کلانتری ابله و دست وپاچلفتی می خواهد جان یک انسان را با اعدامش بگیرد، با این هدف که دوباره در انتخابات شهرداری پیروز شود و و جایگاه خود را تثبیت کند. روابط بین روزنامه نگارها و مقامات پر است از شعارهای توخالی و نمایش های مضحک. همان اولین صحنه فیلم این طور شروع می شود که یک خبرنگار از پنجره اتاق خبرنگاران که به حیاط دادگاه باز می شود، خطاب به کسانی که دارند چوبه دار برای اعدام فردا صبح برپا می کنند و صدای چکش زدن بر میخ های دار بلند شده، فریاد می زند: «ما داریم اینجا کار می کنیم، کمی آروم تر.» وقتی کسی به او اعتنایی نمی کند و حتی به او می گویند «به جهنم»، با ناراحتی تاسف می خورد بر اینکه هیچ احترامی به مطبوعات گذاشته نمی شود و بعد برمی گردد سر میز خبرنگاران. ولی آنها اصلا کار نمی کنند؛ دارند ورق بازی و قمار می کنند. این اولین نیش و کنایه است به خبرنگاری و خبرنگاران. این نیش و کنایه ها تا آخرین لحظه های فیلم و حتی در انتها که سرنوشت شخصیت های فیلم برشمرده می شود، ادامه دارد.

روابط درون سازمانی رسانه ها

بیلی وایلدر خودش روزنامه نگار بوده. به همین دلیل است که روابط و ظرایف دنیای روزنامه نگاری را به خوبی در این فیلم به تصویر کشیده است. او زاده لهستان در سال 1906 است و در جوانی با خانواده اش به وین که در آن زمان در قلمرو امپراتوری مجارستان - اتریش بوده، می رود. به جای اینکه در دانشگاه وین ثبت نام کند، در روزنامه های محلی آن شهر مشغول به کار می شود و در سمت خبرنگار آزاد، به طور حق التحریری در مطبوعات حوزه ورزشی و جنایی گزارش می نویسد. این دو حوزه یکی از زیربنایی ترین حوزه های خبری در روزنامه نگاری است. وایلدر بعدتر به برلین می رود و آنجا در یک روزنامه تابلویید - روزنامه ای با قطع کوچک که معمولا عامه پسند است - یک شغل ثابت خبرنگاری پیدا می کند. او همانجا با اهالی سینما آشنا می شود و وارد کار فیلمنامه نویسی و بعد فیلمسازی می شود. این سابقه روزنامه نگاری بیلی وایلدر در فیلم «صفحه اول» به روشنی به دردش خورده است. بی قیدی خبرنگارها به مقررات و دیسیپلین های اطراف شان، دوز و کلک سوارکردن برای پیش بردن اهداف شان، نان به هم قرض دادن ها و رقابت های شان، هیجا ن زدگی و از خود بیخود شدن های شان در مواجهه با خبرهای ارزشمند در این فیلم اغراق آمیز نیست بلکه واقع نمایانه است.

در فیلم به خوبی می توانیم روابط داخل رسانه ها را ببینیم: سردبیر به آب و آتش می زند تا بهترین اخبار و گزارش ها تهیه شود، روابط روزنامه نگارها در سلسله مراتب سازمان مطبوعات همین است که در فیلم نشان داده می شود و ناراحتی روزنامه نگارها از کارشان و اذیت هایی که در این کار می شوند هم در فیلم منعکس شده است. خیلی از روزنامه نگارها از کارشان خسته اند چون روزنامه نگاری بسیار فرساینده است. آنها جان و عمرشان را بر سر این کار می گذارند و مواقعی که سختی کار به اوج می رسد کم می آورند. این است که گاهی می خواهند بروند سراغ یک کار خیلی راحت تر، مثل همین کار در یک شرکت تبلیغاتی در فیلادلفیا که هیلدی جانسون (با بازی جک لمون) پیدا کرده است. وقتی که او اول کار به دفتر روزنامه می رود تا استعفا بدهد، خطاب به سردبیرش می گوید: «می خوام مثل آدم زندگی کنم، دیگه از این کارها خسته شدم.»

بعدتر که می رود به اتاق خبرنگاران در ساختمان دادگاه های جنایی تا از همکارانش خداحافظی کند، خبرنگارهای بقیه روزنامه های شیکاگو به او می گویند لابد دفتر کار خیلی شیکی دارد و بعد، از دستمزدش می گویند. یکی از آنها می گوید: «شرط می بندم که شنبه و یکشنبه تعطیلی.» هیلدی جانسون در پاسخ اضافه می کند: «و کریسمس.» یعنی روزنامه نگارها نه تنها شنبه ها و یکشنبه ها تعطیل نیستند که حتی روز کریسمس هم باید بلند شوند بیایند سر کار. بعد یکی از آنها با کمی حسادت می گوید شش ماه بعد بیرونت می کنند که هیلدی جواب می دهد هرگز، چون عموی نامزدش مالک آن شرکت تبلیغاتی است. شروع می کنند به مسخره کردنش که یک ژیگولو می شوی و لابد می خواهی عضو باشگاه گلف بشوی و پیژامه های ابریشمی تنت کنی. هیلدی می گوید چرا که نه. می گوید: «روزنامه نگار بمانم که چه بشود؟ نصف شب آدم ها را بیدار کنم و از آنها درباره وقایع بی اهمیت سوال کنم؟ عکس زن های پیر یا دخترانی را که به آنها تعرض شده، بدزدم تا در روزنامه چاپ کنم؟» همکارانش می گویند پس شان و منزلت روزنامه نگاری چه می شود، تشخص و شرافت روزنامه نگاری؟ هیلدی می گوید: «من نمی خواهم عاقبتم بشود مثل شما که پشت میز تحریریه نشسته اید با موهای خاکستری و پشت قوزکرده و چشم های نیمه کور.»

اوضاع اقتصادی روزنامه نگارها هیچ وقت خوب نبوده. می بینیم که هشت شان گرو نه شان است و وقتی هیلدی می خواهد طلب هایش را از آنها بگیرد، هرکدام بهانه ای می آورند. آخر هم بی خیال می شود و کاغذ بدهی های شان را پاره می کند. اما با همه این حرف ها، روزنامه نگارها در کار خود هیجان و شوق و عشقی را می بینند که در هیچ کار دیگری به آن دست پیدا نمی کنند. با اینکه هیلدی جانسون از سال ها کار در مطبوعات بیزار شده، اما وقتی یک رویداد خبری ارزشمند را می بیند، نمی تواند خودش را کنترل کند و کتش را درمی آورد و می نشیند پشت ماشین تحریر. غول روزنامه نگاری او دوباره از چراغ جادو بیرون می آید.

روابط روزنامه نگار با قدرت

«صفحه اول» دو سال بعد از رسوایی واترگیت در سال 1972 اکران شد. همان رسوایی ای که با فاش شدن شنود دفتر حزب دموکرات امریکا توسط حزب جمهوری خواه شروع شد و در نهایت به استعفای نیکسون، رییس جمهور وقت امریکا انجامید. فیلم «همه مردان رییس جمهور» ساخته آلن جی پاکولا در سال 1976 به خوبی این رسوایی را به تصویر کشیده است. دهه 1970 دهه رسوایی های بزرگ و سرشاخ شدن رسانه ها با مقامات و قدرت های سیاسی بود. همان سال 1971 اسناد پنتاگون توسط دانیل السبرگ افشا شد و مطبوعات در فاش کردنش بسیار کمک کردند. سپس داستان واترگیت پیش آمد. فضا آماده بود برای اینکه تصویر قهرمانانه ای از مطبوعات درست شود و بیلی وایلدر سعی کرد با بازسازی یک فیلم مربوط به چهار دهه پیش، رابطه رسانه ها و قدرت را به طنز بکشد. در فیلم «صفحه اول» قدرتی که مطبوعات دارند ناشی از خوانندگان آنهاست، نه ارتباط شان با قدرت های سیاسی و مقامات. مقامات آلوده به فسادند و مطبوعات روبروی آنها قرار دارند، نه کنارشان؛ هرچند که آنها هم از فساد بری نیستند. روزنامه نگارها همدست قدرت نیستند؛ از خدمات قدرت استفاده می کنند، در ساختمان دولتی اتاق دارند، کلانتر ناچار است میزبانی آنها را بکند، اما روزنامه نگارها همچنان طلبکارند: کلانتر را مسخره می کنند، فسادهای حقیرانه او را به رویش می آورند - مثلا اینکه بلیت تماشای اعدام را در بازار سیاه می فروشد - و سوءاستفاده های شهردار را می دانند. غصه می خورند که چرا یک آدم را که سزاوار اعدام نیست، می خواهند برای منافع باندی خودشان قربانی کنند. اما در نهایت، زورشان به پاسخگوکردن قدرت نمی رسد و خروجی رسانه های آنها چیزی را که پشت پرده دارد اتفاق می افتد فاش نمی کند. با این حال، روزنامه نگارها کجدار و مریز دنبال حقیقتند و خط و مرزی حرفه ای بین رسانه ها و روزنامه نگاران با مقامات و قدرتمندان وجود دارد. وقتی سردبیر و گزارشگر بازداشت می شوند و شهردار و کلانتر جلوی سلول شان می آیند، هر یک از طرفین برای دیگری رجز می خواند که روزگارش را سیاه خواهد کرد. هر آن ممکن است زور یکی به دیگری برسد. خلاصه اینکه روزنامه نگارهای فیلم ابایی ندارند از اینکه با مقامات درگیر شوند، اما به هر حال، باید برای این کار شواهد و مستندات و مقررات و روشی حرفه ای داشته باشند. هم مقامات و هم روزنامه نگارها می دانند که این مرزبندی حرفه ای وجود دارد و هر دو هم به آن مقیدند، هرچند که می کوشند آن را با لطایف الحیل زیر پا بگذارند.

رابطه روزنامه نگار با مخاطب و مردم

روزنامه نگارهای «صفحه اول» چنان احترامی برای مخاطب قایلند که گویی هدفی بالاتر از جذب مخاطب برای آنها وجود ندارد. بارها سردبیر «اگزمینر» و خبرنگاران بقیه نشریات تیترهایی را با خود تکرار می کنند یا صفحه اول خیالی ای را می بندند که فکر می کنند خوانندگان فراوانی به خود جذب می کند. وقتی معشوقه مرد اعدامی خود را از پنجره پرت می کند و خبرنگارها می فهمند که زنده است، همانطور که دارند به حیاط می دوند، تیتر خبر را هم با خود بلند فریاد می زنند: «زن مرموز در راه عشق پایین پرید.» والتر برنز سردبیر وقتی پای تلفن از هیلدی جانسون گزارشگر می شنود که ارل ویلیامز اعدامی به اتاق خبرنگاران رفته، همان جا تیتر خبر را بلندبلند می گوید: «اوه خدای من، ارل ویلیامز در تصرف اگزمینر.» چند دقیقه بعد، وقتی سردبیر تلفنی با معاونش در روزنامه صحبت می کند که خبرهای صفحه اول را بگذارد کنار تا جا برای گزارش هیلدی جانسون باز شود، خبرهای مهمی مثل زلزله و سازمان ملل را کنار می گذارد، اما خبر پیش پاافتاده پنگوئن های قطبی را می گذارد بماند چون مردم از این اخبار خوش شان می آید. زمانی که داستان فیلم «صفحه اول» در آن روی می دهد، سال های پس از بلوغ و اوج گیری مطبوعات عامه پسند و جنجالی در فاصله دهه های 1890 تا 1910 است؛ دهه هایی که جوزف پولیتزر روزنامه «نیویورک ورلد» و ویلیام راندوف هرست روزنامه «نیویورک پست» را منتشر می کردند و قدرت بسیار زیادی داشتند و به ثروتی افسانه ای رسیده بودند. جوزف پولیترز همان فردی است که جایزه روزنامه نگاری پولیتزر را راه اندازی کرد و هرست همان است که زندگی اش در فیلم مشهور «همشهری کین» اورسن ولز در سال 1941 به تصویر کشیده شده. سنت روزنامه نگاری برای مردم و جذب مخاطب توده ای و قدرت گرفتن بر اثر اقبال مردم به رسانه همچنان در دهه های بعد نیز ادامه پیدا کرد. در این پیش زمینه اجتماعی و سیاسی، هیچ قدرتی برای رسانه ها بالاتر از اعتماد و استقبال مردم نیست. در واقع، این قدرت همان قدرت نامرئی ای است که سردبیر «اگزمینر» وقتی گرفتار می شود، می گوید نجات شان خواهد داد.

رابطه روزنامه نگاران با منابع خبری

بخشی از کار روزنامه نگاری ارتباط روزنامه نگار با منابع خبری است. منبع خبری یعنی کسی که به خبرنگار اطلاعات و داده های اخبار و گزارش ها را می دهد. منبع خبری می تواند مقامات و مسوولان و چهره های مشهور باشد، یا آدم های عادی که برای مدتی در خبرها هستند و سپس ناپدید می شوند. رابطه روزنامه نگارهای فیلم «صفحه اول» با کلانتر و شهردار منعکس کننده رابطه روزنامه نگار با مقامات است. آنها سعی می کنند همان مرز حرفه ای را رعایت کنند و احترام یکدیگر را در ظاهر نگه دارند.

اما منابع خبری در کف خیابان، کسانی که سمت و مقامی ندارند، برای روزنامه نگارهای فیلم مثل طعمه هایی لذیذند. یکی از تلخ ترین بخش های فیلم رفتار زننده ای است که خبرنگارها با معشوقه ارل ویلیامز اعدامی دارند. هرچه سطح اجتماعی افراد پایین تر باشد، برخورد خبرنگارها غیرانسانی تر می شود. اصلا برایشان مهم نیست که مرد مورد علاقه زن را دارند اعدام می کنند. آنقدر اذیتش می کنند که زن خود را از پنجره به بیرون پرت می کند. وقتی او خودش را پرت می کند و خبرنگارها می فهمند زنده است، مثل لاشخورهایی برای پوشش خبر اینکه چه بلایی سرش آمده به حیاط می دوند. شاید همین رفتارهاست که روزنامه نگارها را در چشم مردم عادی آدم های بی قید و بی اخلاق و نامتعادلی نشان می دهد، با اینکه آنها هستند که صدایشان را به مقامات می رسانند.

روزنامه نگاری امروز در آینه فیلم «صفحه اول»

نیم قرن پس از فیلم «صفحه اول»، یا به عبارتی یک قرن پس از نمایشنامه «صفحه اول»، ما اینجا در سینماتک خانه هنرمندان نشسته ایم و روزنامه نگاری امروز را در ذهن مان مرور می کنیم. برخی شیوه های روزنامه نگاری همانطور ثابت مانده اند، مثلا توجه به علایق مخاطب. حتی شاید امروزه در این کار افراط بیشتری هم می شود. رسانه ها در گرفتن ویو و کلیک و لایک دست به هر کاری می زنند.

حالا این سوال پیش می آید: مقام روزنامه نگار در دنیای امروز کجاست؟ او چه جایگاهی دارد و چقدر شان و منزلت برایش مانده؟ واضح است که آن قدرتی که مطبوعات در سال 1928 داشتند، امروزه دیگر ندارند. روزنامه نگاران رسانه های غیرچاپی هم از راه رسیده اند. روزنامه های چاپی تلاش کرده اند از فناوری های نو کمک بگیرند تا مخاطب خود را حفظ کنند، ولی دنیا تغییر کرده و رسانه های قدیمی و جدید در کنار هم بخشی از کیک مخاطب را از آن خود می کنند. دیگر رسانه توده ای که اغلب مردم را درگیر خود کند وجود ندارد. روزنامه نگار در گذشته قدرت اثرگذاری بسیار بالایی داشت، اما حالا این قدرت را با بازیگران دیگری سهیم شده است. سلبریتی ها و اینفلوئنسرها از جمله کسانی اند که شاید در تاثیرگذاری بر جامعه با روزنامه نگاری رقابت می کنند. علاوه بر این افراد، شرکت ها هم رسانه ها را بیشتر تحت فشار قرار داده اند. طی این صد سال، بسیاری از رسانه های مستقل را شرکت ها خریده اند. نمونه بارزش خریده شدن روزنامه واشنگتن پست توسط شرکت آمازون است. در همین شهر شیکاگو فیلم «صفحه اول»، طبق گزارش تحقیقی مجله «آتلانتیک»، شرکت «اولدن گلوبال کپیتال» در سال 2021 روزنامه «شیکاگو تریبیون» را که از سال 1847 منتشر می شد و دفترش در مشهورترین برج شهر یعنی برج «تریبیون» بود، خرید و این روزنامه را به خاک سیاه نشاند. ظرف چند سال، املاک روزنامه فروخته شد، بسیاری از روزنامه نگارها از این روزنامه رفتند و حالا روزنامه وسط کارخانه های منطقه صنعتی شیکاگو در یک دفتر محقر کارش را ادامه می دهد. افزون بر سلطه شرکت ها، تغییر بزرگ دیگر این است که روزنامه نگاری امروز دیگر یک طرفه نیست؛ کسی مثل والتر برنز سردبیر نمی تواند تیترهای درشت و جنجالی بزند و دهان مخاطب از تعجب و هیجان باز بماند. مخاطب می تواند کامنت بگذارد، می تواند جواب روزنامه نگار را آنا بدهد و به طور کلی، خودش یک رسانه تک نفره باشد که به جنگ رسانه های بزرگ می رود.

و حالا در خاتمه، می رسیم به مقام روزنامه نگار در ایران امروز. روابط سه جانبه روزنامه نگاری در ایران چگونه است؟ از جنبه داخلی رسانه ها، روزنامه نگاری حرفه ای ایران سال ها ضعیف نگه داشته شده است: اقتصاد رسانه ها قوام نیافته است، روزنامه نگارها اوضاع معیشتی خوبی ندارند، هنوز برای نشریات و سایت های خبری مجوز انتشار صادر می شود، بسیاری از رسانه ها دولتی و وابسته به نهادهای حکومتی هستند، تلویزیون در انحصار حاکمیت است، وضعیت فیلترینگ اینترنت بر روزنامه نگاری حرفه ای سایه انداخته و مهم تر از همه، محدودیت ها و خط قرمزهای پیدا و پنهان بسیاری راه رسانه ها و روزنامه نگاران را سد کرده است. فیلم «صفحه اول» برای روزنامه نگار امروزی طنز تلخی است و این تلخی برای روزنامه نگار ایرانی دوصدچندان است. اگر اتاق خبرنگاران فیلم «صفحه اول» را بخواهیم برای روزنامه نگاری ایران بازسازی کنیم، در اتاق خبرش خبرنگارانی را خواهیم داشت که اغلب آنها وابسته اند به فلان وزارتخانه و بهمان نهادی که از بودجه عمومی پول می گیرند. کلانتر دنبال آن است که روزنامه نگارهای مستقل و حرفه ای را بیندازد زندان. مقامات روزنامه نگارها را داخل آدم حساب نمی کنند و آنها را مرغ عزا و عروسی می بینند و همه تقصیرها را می اندازند گردن شان. روزنامه نگارها یکی یکی دنبال ترک روزنامه نگاری و رفتن به سمت مشاغلی مثل تبلیغات و روابط عمومی اند. اما با همه این گرفتاری ها، شان و منزلت و جایگاه و مقام والای روزنامه نگاری حرفه ای هنوز در کشور ما قابل مشاهده است. در همین یکسال اخیر که از سر گذراندیم، نگاه کنید به روزنامه نگارهای حرفه ای کشور که چقدر از خودگذشتگی کردند و چطور مشکلات اقشار آسیب دیده و صدای بی صدایان را به گوش جامعه رساندند و نور بر تاریکی ها تاباندند. به همه اینها اضافه کنید بی قدرتی رسانه ها در ایران را. فیلم «صفحه اول» قدرت مطبوعات و رسانه ها را نشان می دهد، هرچند که رسانه ها و روزنامه ها را ریشخند می کند. آن قدرت مطبوعات که از حاکمیت قانون و ساختار یک نظام سیاسی و اجتماعی دموکراتیک و شهروندمحور برمی خیزد، در ایران غایب است. کلانتر و شهردار فیلم نمی توانند بیش از حد به روزنامه نگارها فشار بیاورند و روزنامه نگارها هم می دانند که ساختار هوای شان را دارد. اما در ایران، می توانید ببینید سرنوشت روزنامه نگارانی را که قربانی و گرفتار شدند؛ از میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل گرفته تا آخرین نمونه هایش که نیلوفر حامدی و الهه محمدی باشند. به نظر می رسد که قدرت سیاسی در ایران برای برخورد و حذف روزنامه نگاران با سد قانون مواجه نیست و تا هرکجا که بخواهد می تواند جلو بیاید و قلع وقمع کند. با این حال، هستند روزنامه نگاران پاک دست و مستقل و شجاعی که پرچم روزنامه نگاری حرفه ای در ایران را بالا نگه داشته اند. وقتی فیلم «صفحه اول» بیلی وایلدر ساخته می شد، ایران سال های 1352 و 1353 را می گذراند. رسانه های ما در آن زمان، سردبیرها و روزنامه نگاران زیادی مثل والتر برنز و هیلدی جانسون داشتند. خاطرات روزنامه نگارانی همچون محمد بلوری، نوشیروان کیهانی زاده، سیدحسین عدل، علی بهزادی، اسماعیل جمشیدی، سیروس علی نژاد یا محمدعلی سفری موید این است که روزنامه نگاری در آن دوره نزدیک تر بوده است به آنچه در فیلم «صفحه اول» می بینیم. سانسور بود، برخوردهای فراقانونی با روزنامه نگاران بود، توقیف های دسته جمعی بود، اما خط قرمزها بیشتر مشخص بود، ساختار حقوقی ممانعت هایی را ایجاد می کرد و سنت روزنامه نگاری حرفه ای نمی گذاشت سیاست این اندازه که اکنون جلو آمده پیش بیاید. امید که چراغی که روزنامه نگاران حرفه ای ما با هزینه های بسیار گزاف روشن نگه داشته اند، خورشید تابانی شود و روزنامه نگاری ما از بیراهه ای که در آن به سر می برد بیرون بیاید و به مسیر درست خود پا بگذارد.

٭ متن تلخیص شده سخنرانی در سینماتک خانه هنرمندان ایران در روز دوشنبه 24 مهر 1402 پس از نمایش فیلم «صفحه اول»