آرشیو دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۴۷۹۹
صفحه آخر
۱۲

بلانسبت بهاریه...

حیف نیست بهار باشد و تو نباشی؟

امید مافی

دو قدم مانده به پایان فصل سرد، یک نفر در نهایت سرخوشی گفت: بهار پاورچین پاورچین می آید تا پنبه بر جراحت غصه های مان بگذارد تا فکری به حال زخم های ناسور و غم های ناجورمان کند. من اما گفتم: بهار آن است که خود ببوید، نه اینکه تو بگویی و ما در سراشیب عمر، در این بلاروزگار زار و نزار، به ضرب کلمات رمانتیک تن به عیش منقص دهیم و برای تابلوهای مصور این حوالی جان دهیم. اما حقیقت این است که سنجد و سمنو سفره های کوچک ما را لختی تسخیر می کنند تا چند روزی، چند ساعتی دست کم، حال دل مان خوش شود و برای سارها و سهره ها تعریف کنیم که روزی روزگاری در این وادی، ما وارثان شور و شادی و شبنم بودیم. گوش سپرده به موسیقی منجمد زمستان و چکامه یشمی بهار. بله ما جماعت دل سپرده به تقدیر و تقرب و تقلیل کابوس های نه چندان هولناک. با این همه گریز و گزیری از میزانسن سبزفام نوروز نیست و باید دلتنگی های مان را با قلبی لرزان به سینه آسمان بپاشیم و برای ماهی گلی در تنگ تنگ بلور قصه شاه پریان را تعریف کنیم و به وقت سال تحویل آیات عاشقانه را میان مصحف مانا، مرور کنیم و زیر لب بگوییم: خوش باش دمی که با طرب می گذرد... . آنک زمستان زل زده به گرانی، بی کاری و بیزاری در بیراهه های جهان، اینک ربیع مسخ شده از فرط مستی و مستوری. حالا بگو حیف نیست بهار بیاید و تو نباشی روی این خاک پوک. حیف نیست؟ بی لاف و گزاف تحفه تقویم ها، همین روزها از راه خواهد رسید تا پسرک معصوم پشت چراغ قرمز، بی حرفی کفش کهنه، شلوار کهنه و پیراهن چرک مرد خویش را با پرحرفی خزه ها و خیزاب ها تاخت بزند و پی تسکین پدر بگوید: شلوار برادرم چقدر به من می آید... تا حاجی فیروز فسرده، خسته از خنیاگری، اسکناس های کهنه را بشمارد و در هنگامه در کردن توپ و پیچیدن عطر کاغذ رنگی خوابش ببرد و به تماشای نقل و پولکی در چرت چرت بی موقعش بنشیند. خوب نگاه کن. اسفند دارد مغموم و مغبون از کادر خارج می شود؛ بلکه شمیم گل سرخ ها و صنوبرها این مساحت نه چندان محدود را پر کند، تا عید به عیادت قلب های شکسته و جان های تکیده بیاید و در خیال، اسکناس تانخورده لای کتاب را در دست بی چراغ زندگان بگذارد. تا حسرت و حرمان بی هروله، ساعتی از مدار خارج شوند و مدارا کنند با آدم هایی که به لبخندی خشنودند در عصر قحطی لبخند! نوروز دارد روی دیوار عشوه گری می کند، سیب و سنبل در این روزهای سکرآور در امتداد نسیمی که نمی وزد، به شادکردن دل های ناشاد می اندیشد و بنفشه و بالنگ منتظرند تا در طرفه العینی به مالک الرقاب کرت ها و کشتزارها بدل شوند. پس بی زحمت در این روزهای منتهی به مناعت، شعف را به مردمک چشم های مان اضافه کن و شیدایی را برای مان به ارمغان بیاور و شوخ و شنگی ات را پست کن برای پنجره های غبار گرفته ای که نباید غم باد بگیرند. باقی بقایت بهار... .