گفت و گو با واهیک هارتونیان به بهانه نمایش آثارش در «NGallery» پاریس
هوشیاری در وضعیت قائم
اول شرم بود و مابین چند مجموعه دیگر هم شکل گرفت و بعد از آنها مدار صفر درجه بود. من همیشه عادت دارم که پنج، شش تا مجموعه را با هم پیش می برم. خوب طبعا شاید چندتایی هم زمان باشند؛ ولی خوب یکی زودتر تمام می شود.
طبعا بله، چون من اصولا کارهایم، برگرفته از خود زندگی ام هستند؛ یعنی تجربه های شخصی یا آن چیزی که می بینم و می شنوم یا حتی گاهی آنچه در لحظه اتفاق می افتد، به عنوان یک سوژه به کارم اضافه می شود. در اصل چیزهایی هستند که خودم تجربه شان کرده ام. مجموعه شرم تجربه شخصی من در زندگی بوده و همین طور مدار صفر درجه که حدود صدوخرده ای کار هست. در یک دوره ای من فکر می کردم که یک سری اتفاقات قرار است بیفتد و آدم ها را در یک وضعیت بی تعادل قرار دهد. همان طور که در کارها دیدید، این کاراکترها در یک وضعیت عدم تعادل قرار دارند. وقتی ما تعادل داریم، اشراف داریم، وقتی عدم تعادل هست، ما درگیر مسائلی هستیم یا آنچه را که می شد دید، دیگر نمی بینیم.
بله، تقریبا همین بود. فیگورها در یک گردشی هستند و انگار که به نوعی بازیچه شده اند. من از دوران کودکی یک اسباب بازی را به یاد دارم که روی یک میله تک پایه بود. دست و پای عروسک حرکت می کرد و این عروسک روی میله معلق بود. اینجا هم همین اتفاق بوده و در ذهن من آمده. ما در صورتی که تعادل داشته باشیم یا به اطراف خودمان اشراف داشته باشیم، در یک وضعیت قائم تر هستیم و به نوعی هوشیارتریم.
خوب در واقع آن دوره نوع زیست من بسیار تلخ بود. نمی خواهم خیلی بازش کنم. یک سری اتفاقات در زندگی ام افتاد و من متوجه شدم که ما از یک سری از مسائل شرم داریم. حالا این دو وضعیت است. یا چیزی از بیرون به ما تحمیل شده که ما براساس آن پدیده، حس شرم داریم یا گاهی هم این شرم واقعی است؛ یعنی وضوح دارد. اتفاقات یا مسائلی هست که آدم آنها را می بیند و حس شرم دارد. البته من اصولا جسارت رفتاری دارم. این از شیوه رفتار من هم می آید؛ مثلا من وقت طراحی اتود نمی زنم؛ بلکه بداهه عمل می کنم و در ذهنم تصویرسازی می کنم. اکثرا به من پیشنهاد می دهند که از یک سری ابزار، وسایل یا تکنیک های دیگر استفاده کنم؛ ولی من وسیله ای را انتخاب می کنم که کندتر پیش می رود؛ زیرا در حین کار کمپوزیسیون بعدی و بیشتری برای من شکل می گیرد و تصویر بعدی به ذهنم می آید. گاهی هم اتفاقاتی می افتد که این کندبودن زمان طراحی برایم رقم می زند. حتی گاهی ایده مجموعه بعدی هم در ذهنم به وجود می آید.
من یک اعتقادی دارم. وقتی ما از خودمان حرف می زنیم، ما جدا از جامعه نیستیم. در جامعه همه درگیر یک سری مسائل عاطفی و احساسی هستند. وقتی احساس و اندیشه با اثری که خلق شده، تناسب و سنخیت داشته باشد، باعث می شود تا مخاطب هم بتواند با اثر هم ذات پنداری کند؛ چون تعاریف ما از لحاظ درد، شادی یا هر احساسی مشترک است؛ یعنی ما در یک جامعه نیستیم، اگر که یک اتفاق تلخ بیفتد و ناراحت نشویم. همه به خاطر آن اتفاق ناراحت و حتی شوکه می شوند. اینجا هم همین است . فکر می کنم کسانی که آثار را ببینند، خیلی چیزها را درک خواهند کرد. مثل جغرافیا، اینکه من در کدام منطقه هستم؛ مثل اتفاقاتی که در دنیا رخ می دهد و ما هم در آنها شریکیم. فکر نمی کنم این مجموعه فقط برای یک سری مخاطب خاص بوده باشد.
اتفاقا من جدیدا اقدام کردم تا همین دو مجموعه را در ابعادی بزرگ تر اجرا کنم. به نظرم قابلیتش را داشت. البته من کمتر توانسته ام تا به مجموعه قدیمی برگردم و آن را ادامه دهم. اصلا نمی توانم این کار را کنم. من دوتا کار را نمی توانم انجام بدهم؛ یکی اینکه اگه به من سفارش بدهند، واقعا نمی توانم آن را انجام دهم. دومی هم اینکه برگردم و مجموعه های قبلی را همان طور که بوده، ادامه دهم. حتما تغییراتی در آنها هست. کمپوزیسیون، بافت و... تغییر خواهد کرد. شیوه برخورد یا حتی وسیله کارم تغییر خواهد کرد.
من هیچ ادعایی در تکنیک ندارم. بیشتر هدفم چیز دیگری است. برای من قبل از موضوع، مضمون و کانسپت، این فرم هست که مهم است. تقسیم بندی، بافت خوب، عناصر و... هستند که دوست دارم سر جای شان باشند. همواره سعی می کنم تا هر کار را از کار قبلی بهتر کنم. برای همین است که دوره کاری مجموعه های من طولانی می شوند؛ درحالی که من پرکار هستم. به خاطر همین است که گاهی پنج تا شش مجموعه را با هم پیش می برم؛ چون در نوع زیست من زمانی که اتفاقی به بعد زمان اضافه می شود، تاثیر دارد؛ مگر شرایط و مجموعه ای خاص. مثلا همین مدار صفر درجه که حدود دو، سه هفته کار کردم و حدود صد کار انجام شد. دو، سه هفته ای صبح تا شب کار می کردم.
بله، دقیقا.
فکر می کنم برای شان جالب باشد. من یک دوستی دارم که آرتیست عکاس هست و فرانسوی است. او قرار بود که به یک جایی بیاید. من گفتم برای شما جالب نیست که بدانید از قاب این آدم چه دنیایی دیده می شود؟ فکر کنم این برای همه جالب باشد که یک نفر دیگر دنیا را چگونه می بیند. بازخوردش چطور است . چرا نقاشی های من بیشتر سیاه و سفید هستند و چرا این شیوه طراحی را انجام می دهم . خیلی ها می دانند من آناتومی را خوب بلدم؛ ولی تصمیم گرفتم که آن را تغییر دهم و دفرمه کنم؛ یعنی براساس نیاز فرم را تغییر می دهم تا یک دست بزرگ تر یا یک دست کوچک تر باشد. به دلیل فضایی که اشغال می کند، مثلا یک دست بزرگ تر یا کوچک تر باشد. به هر حال امیدوارم که برای شان جالب باشد و خوش شان بیاید.