آرشیو پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳، شماره ۲۳۵۵۷
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

از رونق درس ندبه اش فهمیدم که مکتب عشق، جمعه ها هم باز است

جمعه ها هم سرمایه عاشقان هستی ناز است

با هیچ کسی مگو، که این یک راز است

از رونق درس ندبه اش فهمیدم

که مکتب عشق، جمعه ها هم باز است

عباس احمدی

شب های بی قراری

شب های بی قراری چشمم سحر نشد

دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد

آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد

اصلا کسی ز حال دلم با خبر نشد

فرموده ای که شرط وصالت صبوری است

وقتی زمان زمانه هجران و دوری است

ای طلعه الرشیده من ایها العزیز

ای غره الحمیده من ایها العزیز

ای نور هر دو دیده من ایها العزیز

خورشید من سپیده من ایها العزیز

این جمعه هم غروب شد اما نیامدی

ای آخرین سلاله زهرا نیامدی

وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک

گم می شود دوباره دلم در طواف اشک

چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک

آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک

این اشک ها شده همه آبروی من

چشمی گشا به روی من ای آرزوی من

آمد محرم و غم عظمای کربلا

خون می تراود از دل صحرای کربلا

چشمان توست مصحف غم های کربلا

داری به دوش پرچم آقای کربلا

هر صبح و شام غرق عزا گریه می کنی

با روضه های کرب و بلا گریه می کنی

در حیرتم که با دلت این غم چه می کند

شب های داغ و شیون و ماتم چه می کند

با چشم هات اشک دمادم چه می کند

زخمی ترین غروب محرم چه می کند

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان

صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان

امشب بیا و با دل خونین جگر بخوان

از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان

از شام بی کسی و شب بی سحر بخوان

از روضه های عمه تان بیشتر بخوان

وقتی که چشم های تو از غم لبالب است

آئینه غریبی و غم های زینب است

این خاک غرق ندبه و آه است العجل

هر صبح جمعه چشم به راه است العجل

آل عبا بدون پناه است العجل

بر روی نیزه ها سر ماه است العجل

یا این دل شکسته ما را صبور کن

یا از برای زینب کبری ظهور کن

یوسف رحیمی

اسباب زحمت

من گریه می کنم که تماشا کنی مرا

مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا

حجت قبول دلبر احرام بسته ام

ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا

با گریه کردن این دل من زنده می شود

دل مرده آمدم که تو احیا کنی مرا

اسباب زحمت تو شده این گدا ولی

هرگز مباد از سر خود وا کنی مرا

تو سفره دار گریه ماه محرمی

چشمی پر اشک می شوم احیا کنی مرا

بیت الحرام سینه زنان، کوی کربلاست

دارم امید محرم آنجا کنی مرا

همراه خویش زائر شش گوشه ام کنی

خاک قدوم اکبر لیلا کنی مرا

قاسم نعمتی

از این مسیر که...

گرفته مه همه جاده را مشخص نیست

که صاف می شود آیا هوا؟ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت

از این مسیر که یک رد پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم

نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حس خوب غریبی؛ به جست وجوی خودت

شبانه راه بیفتی... کجا؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی

و دور دور شوی... دور... تا... مشخص نیست

درست می روی آیا؟ و یا... نمی دانی

صحیح می رسی آیا؟ و یا... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد

غریبه بود؟ و یا آشنا؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:

نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست

هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

حسن بیاتانی

قرار مهزیارها

قدم زدی و رد پا به من رسید

نفس کشیدی و هوا به من رسید

نیامدی ، نیامدی ، نیامدی

فقط بیا ، بیا ، بیا به من رسید

دلم بهانه تو را گرفت تا

همین که نوبت دعا به من رسید

فقط غروب جمعه گریه دار نیست

از انتظار روضه ها به من رسید

تو آمدی و من تو را ندیده ام

ببین کجای ماجرا به من رسید

تمام سهمم از شما ندیدن است

ولی به جاش از شما به من رسید

هنوز هم به دیدنت امید هست

قرار مهزیارها به من رسید

چه دوره و زمانه بدی شده

خودم مقصرم بلا به من رسید

بدون کاروان تو می روم

اگر برات کربلا به من رسید

اگر بدون تو هنوز زنده ام

نسیم مشهد رضا به من رسید

کسی ندید جام خالی مرا

خمار تا شدم شراب من رسید

مصطفی صابر خراسانی