فهرست مطالب

مطالعات خاورمیانه - سال ششم شماره 4 (پیاپی 20، زمستان 1378)

نشریه مطالعات خاورمیانه
سال ششم شماره 4 (پیاپی 20، زمستان 1378)

  • بهای روی جلد: 9,500ريال
  • تاریخ انتشار: 1378/12/20
  • تعداد عناوین: 19
|
  • سخن فصل
  • میزگرد
  • مقالات
  • کیهان برزگر صفحه 33
    دولت پاکستان در 28 و 30 می 1988، دست به آزمایش تسلیحاتی اتمی زد. این امر نشانه کنارگذاشتن سیاست مبهم تسلیحاتی اتمی این کشور بود که از دهه 1980 اتخاذ شده بود. در چارچوب این سیاست، پاکستان نه تنها فعالیتهای تسلیحاتی خود را انکار نکرد، بلکه حتی فراگیری آنرا به منظور دستیابی به تسلیحات اتمی آشکار ساخت. در واقع اقدام پاکستان در این زمینه واکنشی در برابر آزمایشات اتمی 11 و 13 می توسط هندوستان بود که تصمیم آن از سوی بوروکراسی نظامی و غیرنظامی و دانشمندان اتمی، اتخاذ شد و بنابراین رهبری سیاسی پاکستان در اتخاذ این تصمیم تنها نقش حاشیه ای داشتند. به دنبال این آزمایشات پاکستان خود را به عنوان یک کشور اتمی مطرح کرد، به نحوی که نواز شریف نخست وزیر پاکستان اظهار داشت: « مهم نیست ما به عنوان یک قدرت تسلیحاتی اتمی شناخته شویم یا نشویم، چرا که به هر حال ما یک قدرت اتمی هستیم.»
    تصمیم پاکستان به آزمایش توانایی اتمی خود، نقطه چرخش مهمی در برنامه اتمی این کشور به حساب می آید. پیش از این هیچ نشانه ای از سوی پاکستان مبنی بر تمایل به تسلیح و به کارگیری تسلیحات اتمی و سیستم های پرتاب وجود نداشت و در واقع تصمیم گیرندگان پاکستانی با سه انتخاب روبرو بودند. اول – اتخاذ یک حالت آشکار تسلیحاتی شامل توسعه، تجمع و ا ستقرار تسلیحات اتمی و سیستم های پرتاب؛ دوم- حفظ وضعیت جدید به وجود آمده، به معنای حفظ آشکار توانایی اتمی بدون راه حل استقرار تسلیحات اتمی و سیستم های پرتاب، سوم – کنارگذاشتن برنامه تسلیحاتی اتمی و پذیرش رژیم بین المللی منع گسترش تسلیحات اتمی. البته تصمیم در مورد پذیرش یا امتناع از هر یک از این راه حل ها به متغیرهای متعدد داخلی، منطقه ای و بین المللی بستگی دارد.
    عوامل منطقه ای، خصوصا روابط پاکستان با هندوستان، نقش تعیین کننده ای در جهت گیری اتمی اسلام آباد دارند به نحوی که از ابتدا نیز، سیاست اتمی پاکستان با تمرکز بر وجود تهدید از ناحیه هندوستان همراه بوده است. همچنین رقابت در مسائل حیثیتی در برابر هندوستان نیز در این جهت گیری نقش مهمی را ایفا کرده است. همچنین تحولات بین المللی و نقش متغیر بازیگران منطقه ای و غیر منطقه ای نیز در این جهت گیری موثر بوده و هستند. مسایلی چون، اتحاد رسمی و غیر رسمی با ایالات متحده، ارتباط نظامی پاکستان با چین و تاثیر جنگ سرد و محیط بعد از جنگ سرد بر آسیای جنوبی نیز از جمله این عوامل هستند.
    عوامل داخلی نقشی انتقادی در اتخاذ یا امتناع از راه حل اتمی پاکستان دارند. نقش مستقیم یا غیرمستقیم حاکمیت، نمایندگی ضعیف دولتها و رهبری سیاسی بی صلاحیت و ناهماهنگ، سبب شده اند تا کنترل دائمی عوامل نظامی بر سیاستهای امنیتی، از جمله برنامه تسلیحات اتمی، تداوم یابد. در واقع سیاستهای امنیتی نظامی با توجه به خصومتهای سنتی و تصور تهدید از ناحیه هندوستان و همچنین تمایل به در اختیار داشتن نیروهای متعارف و اتمی برای مقابله با این تهدید در نظر گرفته می شوند.
    این تفسیر از امنیت، منافع سازمانی نیروهای نظامی را نیز از طریق مشروع جلوه دادن یک ارزش بزرگ و افزایش هزینه های دفاعی، تامین می نماید. به علاوه همبستگی میان نیروهای نظامی دیوان سالاری غیرنظامی، از جمله تشکیلات علمی اتمی وابسته به آنها، پیش از این نقش رهبری سیاسی را در فرآیند تصمیم گیری اتمی به حاشیه رانده است. تصمیم پاکستان به آزمایش تسلیحات اتمی در می 1998، عمدتا تحت تاثیر وضعیت منطقه ای توسط ارتش و دیوان سالاری غیرنظامی و در هماهنگی با رهبری سیاسی اتخاذ شد. انجام آزمایشهای اتمی منجر به تحریمهای بین المللی شد که به دنبال خود بحرانهای اقتصادی بی سابقه ای را در پاکستان به وجود آوردند. تاثیر بروز بحران در روابط با هندوستان، انزوای بین المللی، اقتصادی متزلزل و توازن قدرت داخلی بر انتخابات راه حل اتمی پاکستان در محیط آسیای جنوبی تاثیرگذار می باشد.
    این مقاله به بررسی پیشینه فعالیتهای اتمی پاکستان می پردازد و سعی در شناسایی نقش عوامل داخلی، منطقه ای و متغیرهای بین المللی در تعیین مراحل تصمیم گیری راه حل اتمی پاکستان دارد. بخش اول تا چهارم به بررسی عناصر کلیدی در چرخش پاکستان به سوی برنامه تسلیحات اتمی و انگیزه هایی می پردازد که منجر به انتخاب راه حل اتمی از 1947 تا 1988 شده اند. بخش پنجم تاثیر تغییرات محیط داخلی و خارجی را بر برنامه اتمی پاکستان مورد بررسی قرار می دهد و نهایتا بخش ششم به بررسی حوادثی می پردازد که منجر به انجام آزمایشات اتمی در می 1998 شد. در نتیجه گیری نیز به برخی ملاحظات در مورد آینده برنامه اتمی پاکستان پرداخته می شود.
  • بولنت ارس ترجمه: حمید احمدی صفحه 63
    به دنبال سقوط اتحاد شوروی و ظهور جمهوری های جدید در قفقاز و آسیای مرکزی، اسراییل تلاشهای گسترده ای برای نفوذ اقتصادی و سیاسی در این منطقه آغاز کرد. کشورهای فوق نیز که به لحاظ اقتصادی از جمله کشورهای توسعه نیافته اقتصادی و سیاسی محسوب می شوند. از همکاری با اسراییل جهت رسیدن به توسعه اقتصادی استقبال کرده اند. در این بستر یک اتحاد استراتژیک میان اسراییل، ترکیه و برخی کشورهای جدیدالتاسیس بویژه جمهوری آذربایجان در برابر نفوذ احتمالی و بالقوه ایران ایجاد شده است. مقاله زیر که در نوع خود اولین مطلب در نشریات فارسی زبان ایران در سالهای پس از جنگ سرد است. استراتژی مذکور را به خوبی به نمایش می گذارد. فصلنامه مطالعات خاورمیانه امیدوار است انتشار این مقاله زمینه تحقیقات بیشتر پیرامون موضوع در ایران را فراهم کرد. و انگیزه لازم را جهت سیاست خارجی فعال در راستای منافع ملی ایران در منطقه فراهم سازد.
  • اصغر افتخاری صفحه 89
    به نظر من مشکل یهود، نه اجتماعی و نه مذهبی است، اگر چه زمانی شکل مذهبی و یا اجتماعی به خود می گیرد. مسئله {اساسا} صبغه ملی دارد و برای حل آن، اول از همه باید ما این مشکل را در سطح بین المللی طرح نماییم تا شورایی مرکب از ملل متمدن به بحث پیرامون آن و حلش همت گمارند. ما یک ملت هستیم – یک ملت.
  • مهران کامروا ترجمه: محمد تقی دلفروز صفحه 141
    دولتهای خاورمیانه علی رغم داشتن تفاوتهای تاریخی و ساختاری مهمی که آنها را از هم متمایز می کند اغلب به طور مشابهی قادر بوده اند در برابر فشارهای عمومی برای آزادسازی سیاسی مقاومت کنند. در هر مورد طرز برخورد دولتهای غیردموکراتیک در قبال جامعه از دینامیسم های متفاوتی ناشی شده است. دولتهای «انحصاری» خواه آنانی که به سرویس های امنیتی شان (مخابرات) وابسته هستند و خواه آنانی که مستقیما به نظامیان متکی اند در غیر سیاسی کردن جامعه از طریق زور و ترسانیدن مردم از فعالیتهای سیاسی موفق بوده اند. دولتهای «فراگیر» که خیابانهای کشورشان را به عرصه های سیاسی تبدیل نموده اند به طور موفقیت آمیزی انرژی سیاسی مردم را به طرف طرحهایی که عملا پایه های رژیم شان را تقویت می کنند، هدایت نموده اند. اما از میان دولتهای پادشاهی تنها آنهایی که دارای ثروت عظیم نفت و جمعیت اندکی هستند قادر بوده اند تقاضاهایی را که برای مشارکت ومسئولیت پذیری سیاسی صورت می گیرد، آرام کنند. رژیم های پادشاهی مبتنی بر «اسطوره مدنی» که اردن و مراکش مثالهای بارز آن هستند دریافته اند که حرکت به سوی آزادسازی سیاسی محدود، و لیکن بسیار پرهیاهو ضروری است، حتی اگر آن را تنها به عنوان یک استراتژی ضروری برای بقاء بنگرند. اما در دیگر مناطق خاورمیانه ترکیب ساختاری انواع دولتهای گوناگون آنها را از فشار برای آزادسازی سیاسی مصون نگاه داشته است.
    تحقیقات اخیر نشان داده که فشار موجود در اقتصادهای رانتی کشورهای خاورمیانه بعضی از دولتهای منطقه را به حرکت به سوی آزادسازی سیاسی سوق داده است. این مقاله استدلال می کند که ویژگی های ساختاری هر یک از انواع دولتهای خاورمیانه موجب می شود که حرکت به سوی آزادسازی سیاسی از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشد. در حالی که کاهش درآمدهای رانتی تقریبا به طور مشابه بر همه کشورهای غیرصادرکننده نفت خاورمیانه (مصر، سوریه، تونس، اردن و مراکش) تاثیر گذارده اما محدودیتهای ساختاری، اردن و مراکش را مجبور نموده تا بیشتر از مصر، سوریه و تونس که دولتهایشان اساسا بر ترتیبات نهادی و ساختاری متفاوتی متکی اند، به سوی آزادسازی سیاسی حرکت کنند.
    موضوع تصادفی تر این است که دو کشور پیشتاز آزادسازی سیاسی یعنی اردن و مراکش هر دو پادشاهی هستند و در متن خاورمیانه نوع خاصی از پادشاهی به حساب می آیند. می توان هر دو کشور فوق را پادشاهی های مبتنی بر «اسطوره مدنی» نامید که از «پادشاهی های نفتی» خاورمیانه متمایز می شوند. پادشاهی های نفتی خاورمیانه با توجه به ذخایر عظیم نفتی شان و احساس قوق تر «طبیعی بودنشان» در رابطه با جامعه، بهتر قادر بوده اند در برابر الزامات اقتصادی حرکت به سوی آزادسازی سیاسی مقاومت کنند. دیگر کشورهای غیردموکراتیک خاورمیانه که تعداد اندکی از آنها از فشارهای ناشی از کاهش درآمدهای رانتی گریخته اند، به گونه ای اداره شده اند که همچنان اقتدارگرایا باقی بمانند. خواه از طریق نهادهای توده ای و فراگیر ( در عراق و لیبی ) و خواه از طریق تداوم تاکتیکهای سرکوبگرانه (در مصر، سوریه، تونس، الجزایر و سودان).
    دولتهای «فراگیر» از طریق ترکیبی از سرکوب و احاطه توده ای شهروندان در مقیاس وسیع که اغلب در طرحهای شدیدا انگیزشی دولت (جنگها، بسیج ملی، کیش شخصیت رهبر و...) وارد می شوند، فشارهای آزادسازی سیاسی را دفع می کنند. ضمنا دولتهای «انحصاری» به دو دلیل قادر به مقاومت در برابر آزادسازی سیاسی بوده اند: اول این که اغلب آنها تنها در سالهای اخیر به طور نسبی حالت «فراگیر» را متوقف نموده اند (مصر بعد از اوایل دهه 1970 و تونس و الجزایر از اواسط تا اواخر دهه 1970 .) بعضی ممکن است ادعا کنند که سوریه هنوز یک دولت «فراگیر» است). دوم که این دولتها در طول دوره فراگیر بودنشان تحت تسلط نیروهای مسلح بوده و اساسا دولتهای نظامی بودند. این تسلط تا زمان حاضر البته با شیوه های ظریف تر و کم تر خشن همچنان تداوم یافته است. بنابراین هنگامی که این دولتها با بحرانهای اقتصادی یا سیاسی مواجه می شوند. (مانند وضعیت اخیر دولتهای سودان و الجزایر) انگیزه شان برای توسل به زور بیشتر آزادسازی سیاسی است. قتل عام ساکنان «حماء» توسط دولت سوریه در سال 1982، موج متوالی دستگیری ها در مصر از سال 1980 و محدود نمودن فضای سیاسی در تونس از سال 1989 همگی بر این انگیزه های اقتدارگرایانه گواهی می دهند.
  • اسناد
  • دیدگاه و گزارش
  • معرفی و نقد کتاب
  • صفحه 287
|
  • Kayhan Barzegar Page 33
    The major goal of the author of this article is to provide a historical-analytical account of Pakistan's nuclear program. He also intends to identify domestic, regional and international factors influencing the process of nuclearization of this Asian state. Major issues discussed include: the military control of the Pakistani atomic program, the conduct of recent nuclear tests, the ability of the military to intervene in domestic politics and even to change the nature of the regime in power. The author argues that Pakistan's security concerns due to the nuclear capability of India within the context of the interstate rivalry must be considered an important factor in Pakistan's nuclear decision-making. He concludes that Pakistan's decision to go nuclear and to conduct well-publicized nuclear tests was unavoidable because of the nature of the regime, and the relative strategic position of Pakistan in a region, which encompasses nuclear capable states of India and China. Furthermore, international factors including Pakistan-US relations in the post cold war era must be considered in any study of Pakistan's nuclear policies.
  • Bulent Aras Page 63
    The rapidly shifting balances of the 1990's and new developments stemming form acceleration of economic globalization have forced Israel to reevaluate and reshape its foreign policy strategy. With the collapse of the Soviet Union, several new republics became a part of the Middle East due to their statute as Muslim countries. These Central Asian states appeared on the agenda of the Israeli adminstration even before they had won their indepedence from Moscow. Israel’s surprisingly early contacts and developing relations with these republics are evidence of the importance attached to this region. One goal of these early attempts has been to set a barrier against the expansion of Arab and Iranian influenc in the new republics. The main aim has been to preempt the threat of Islamic fundamentlism.
  • Asghar Eftekhari Page 89
    In this essay, the author addresses the question of the lack of success of the Islamic World in dealing with Israel's expansionist policies. He introduces deficiency of accurate and precise understanding of Israel as an explanatory variable. Therefore, it is argued that what is needed for effective policymaking is a better awareness of all aspects of life including politics, economy, society and culture of Israel. The writer then proceeds with an analysis of Israel's social and political attributes. The topics contemplated are: Israel's social structure as a whole, its political elite structure, the characteristics of the Israeli politicians, the role of its governmental and non-governmental organizations, its military forces, the role and function of its parties and its related political groups with an emphasis on their interactions. In conclusion, this researcher presents a multi-dimensional analysis of the major groups and individuals, which contribute to the formulation of Israeli domestic and foreign policies.
  • Mehran Kamrava Page 141
    Despite significant historical and structural differences that seperate them, Middle Eastern states have almost uniformly been able to withstand popular pressures for political liberalisation. In each case, the non-democratic state’s resilience in relation to society arises out of a different set of dynamics. Exclusionary states, whether relying on their intelligence services (mukhaberat) or directly on the military, have succeeded in depoliticizing society through repression and enticing fear of political ideavours among the population. Inclusionary states, having turned street and neighbourhoods into political theaters, have successfuly diverted popular politicl energies into projects that actually sustain the very basis of the regime. Of the sultnistic states, however, only those with substantial oil wealth and a small population base have been able to effectively placate demands for political participation and accountability. The ‘civic myth’ monarchies, of which Jordan and Morocco are prime examples, have found it necessary to embark on limited but highly trumpeted processes of political liberalisation, if only as a necessry survival strategy. Elsewhere in the Middle East, however, the structural make-up of various state types make them largely immune to pressures for liberalization.