هدف
هدف اين پژوهش احصاي دلالت هاي واقع گرايي انتقادي به عنوان يكي از سنت هاي پژوهشي متاخر در حوزه علوم اجتماعي براي خطمشيگذاري علم، فناوري و نوآوري است، اگرچه كانون تمركز آن با توجه به مراحل مختلف چرخه خط مشي گذاري و گستردگي عوامل دخيل در آن، بر مرحله «ارزشيابي خطمشي» استوار است.
روش
اين پژوهش با اتكا به روششناسي مطالعات دلالتپژوهي صورت گرفته است. در مطالعات دلالتپژوهي كه در حوزه علوم اجتماعي متداول است، پژوهشگران دلالتهايي را از يك فلسفه اجتماعي، چارچوب، نظريه يا مدل براي رشته تخصصي خود مييابند. بر اين اساس، نويسندگان ابتدا عناصر واقعگرايي انتقادي بسكار را استخراج كرده و براي صحه گذاشتن، در اختيار خبرگان علوم اجتماعي و فلسفه قرار دادند؛ سپس دلالتهاي اين عناصر براي مرحله ارزشيابي خطمشي علم، فناوري و نوآوري احصا شده و به تاييد خبرگان بين رشته اي مرتبط رسيد.
يافتهها:
دلالت يابي هاي پژوهش نشان داد واقع گرايي انتقادي هم در بخش ارزشيابي هاي پيشين كاربرد دارد كه بررسي هاي خلاف واقع در آن نمي تواند بر اساس قياس و استقرا پيش رود و هم در بخش ارزشيابي هاي پسين كه تحليل نسبت ارتباطي هدف ابزار نيازمند تحول با تاكيد بر نهادهايي همچون نظام معاني است. علاوه بر اين، واقع گرايي انتقادي در تكميل بخش تجويزي رويكردهاي متاخر خط مشي گذاري علم، فناوري و نوآوري همچون نظام نوآوري كه بيشتر چارچوب مفهومي و توصيفي هستند نيز، موثر است.
نتيجهگيري:
رويكرد واقع گرايي انتقادي مي تواند همزمان به جنبه هاي «تبييني» و «تجويزي» نظام نوآوري كمك كند. بخش اخير از آن رو حائز اهميت بيشتري است كه به گفته برخي نظريه پردازان، نظام نوآوري داراي خلاهايي جدي در اين زمينه است.
کليدواژگان: پارادايمهاي علم اجتماعي، رويكردهاي شناختشناسانه، سنتهاي پژوهشي، خطمشيگذاري علم، فناوري و نوآوري، واقعگرايي انتقادي
|