برشی از یک مثنوی بلند به مناسبت سفر مقام عظمای ولایت به دارالمومنین «شهر یزد»
«امت» و «مولا» چه برازنده اند
شجاع الدین ابراهیمی
فاخته در آئینه پرواز کرد
حضرت رهبر سفر آغاز کرد
دل به تپش آمده- دیده: تر است
«یزد» پذیرای گل «رهبر» است
حضرت گل «خامنه ای» نزد ماست
یوسف زهراست که در «یزد» ماست
وقت سماع است که دف آمده است
«یزد» ز شادی به شعف آمده است
مثل گل سرخ فراوان شدند
«مردم یزد» آئینه گردان شدند
جاری سیل اند به دیدار گل
بر لب مردم «صلوات» است و «قل»
نور ولایت ز «ولی» منجلی است
ذکر در این شهر فقط: «یا علی» است
ذره صفت سوی شعاع آمدند
مردم عاشق به سماع آمدند
مشهد و «یزد» است و یا در قم است
نام «علی» بر لب این مردم است
گوهر عشق اند که ارزنده اند
«امت» و «مولا» چه برازنده اند
شورشی شیعه غوغا شدند
امت «یزد» عاشق مولاشدند
هر چه دل است آئینه «یار» شد
از دف و نی راز پدیدار شد
فصل زمستان و «بهار دل» است
«یزد» معطر به گلاب و هل است
عشق اگر هست حسینی خوش است
یک صلواتی به «خمینی» خوش است
عشق- خفی بود، جلی کرده است
تربیت ایمان «علی» کرده است
معجزه این است که عینی شده ست
«خامنه ای» روح «خمینی» شده ست
خامنه ای- خمینی دیگر است
ولایت اش «ولایت حیدر» است
بعد درودی به عزیز «خمین»
«خامنه ای» بین و بگو: یا حسین
آه اگر باده در این خم نبود
نام «علی» بر لب مردم نبود