آرشیو پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷، شماره ۲۴۹۴
صفحه آخر
۲۰

وقتی که بچه بودم

دکتر میثم اسماعیلی

1- با زمستان، گذشته من هم سرد می شود. فراموشی ام گرم! برف، خاطره هایم را یخ می زند و نوستالژی، می شود همین پاییز گذشته. چند روز پیش حتی. که حداقل سرد تر بود.

توی سرم جستجو برای برف های کودکی ام بیهوده است. همین که پاییز گذشته که گرم تر هم بود را بیاد بیاورم هنر کرده ام. زمستان تبدیل می شود به بیرون رفتن با پسر همسایه به دنبال اولین برف سال و گفتن از سال های برفی کودکی بیهوده است و خاطرات سرمای بی برف چند شب پیش را عشق است!

شادمانی بی سبب دلیلش همین برف است و ما به بهانه این سپیدی با همین دوربین های موبایلمان از همدیگر قاب می بندیم. شاید عکس های امروز بعدها بشوند سندی برای یادآوری نوستالژی های دیروزمان. با زمستان فراموشی ام گرم می شود و گذشته هایم سرد.

2- آن روزها که بچه بودیم، برف یک اتفاق بود؛ اتفاقی که شاید سالی یک بار می افتاد و بهانه ای می شد برای ما که گوشمان را بچسبانیم به رادیو و تلویزیون تا ببینیم صدای گویند ه، کی از تعطیلی مدرسه خبر می دهد تا شال و کلاه کنیم برای برف بازی های کودکی مان. درس و مشق و کلاس بشود آدم برفی.

حالاهم برف هنوز برایمان اتفاق است، البته اتفاقی که باید تمام طول زمستان نگرانش باشیم که چرا پس نمی بارد و نمی آید تا هوای کثیف شهر را تمیز کند! حالادارد می بارد، تا خاطره تمام آن شادی های کودکانه در ذهن مان زنده شود، رنگ بگیرد و هوس کنیم برای یک روز هم که شده بی خیال همه درس های نداشته و کارهای زیاد روی هم مانده شویم که دست و پایمان را بسته اند و تن بزنیم به این برف که دارد می بارد.

3- برف، بی خیال تمام پیش بینی های وضعیت آب و هوا دارد می بارد. گاهیآنقدر نیست که دلمان را خوش کنیم به درست کردن آدم برفی. اما دل کودکی های من می خواهد این برف حالاحالاها قطع نشود. دل کودکی های من تشنه شادمانی است و این برف بهانه خوبی برای شادمانی است. بلند شوید، شال و کلاه کنید و بزنید به دل برف!

باید رفت به زیر این شادمانی بی سبب که همین جور دارد از آسمان می بارد.