آرشیو سه‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲، شماره ۱۹۳۳
صفحه آخر
۱۶
بار دیگر شهری که دوستش داشتم

مادر، خانه پدربزرگ و تهران

سیمین بهبهانی

در تهران متولد شدم؛ در محله همت آباد به سال 1306. کودکی فربه بودم، در هفت ماهگی روی دودست و دوزانو راه می پیمودم، خانه پدربزرگ را به یاد می آورم که بیشتر اوقات بر سر سجاده نشسته بود و آنگاه که برمی خاست پاره ای خربزه را تکه تکه می کرد و به دستم می داد تا بخورم. در خانه خدمه جاخوش کرده بودند، در اسطبل دو اسب منزل داشتند که گاهی دایی های من سوار آنها می شدند. حیات خانه به دو قسمت بیرونی و اندرونی تقسیم می شد. حوض بزرگی در میان حیات جلوه می کرد و گه گاه آب از سر آن فرومی ریخت و در پاشویه ها می چرخید. دوساله شدم. یک روز پدربزرگ را در بستر دیدم که بانوان خانه و مادرم ناگهان فریاد کشیدند و گریه کردند و پدربزرگ مرده بود. به زودی، به خانه ای در خیابان قوام السلطنه کوچیدم. وقتی مادر از خانه بیرون می رفت دلم می گرفت و دایه مرا دلداری می داد و دعا می خواند که مادر زود برمی گردد. غروب ها برایم غم انگیز بود. از حیات خانه در دوردست عمارتی را که در آن پستخانه قرار دارد می دیدم. دونفر در بالای عمارت در حرکت بودند. مادر مرا با خود به باغ ملی می برد که نزدیک همان عمارت بلند بود؛ باغی بزرگ بود که یک ضلعش به خیابان قوام السلطنه مماس می شد. روی نیمکتی می نشستیم و اگر تابستان بود مادر برایم بستنی می خرید و خودش با قاشق به دهانم می گذاشت. همیشه مردی با یک میمون، که زنجیرش در دست همان مرد بود، پیش می آمد و میمون را می رقصاند و من می خندیدم و کف می زدم. میمون دور خود می چرخید. نزدیک غروب مادر برمی خاست و به خانه برمی گشتیم من از تماشای اتومبیل های سواری و اتوبوس های دانمارکی خیلی لذت می بردم. این تماشا تفریح من بود. مادر گاهی مرا به سینما می برد. در آن سال ها مادر با چادر از خانه بیرون می آمد. گاهی هم به خیابان لاله زار و به هتلی که در آن خیابان بود می رفتیم. عارف در این هتل کنسرت می داد. بیشتر از این چیزی در خاطرم نیست.