آرشیو شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳، شماره ۲۹۶۸
ادب و هنر
۹

به مدافعان دلیر خونین شهر

سیمین بهبهانی

بنویس! بنویس! بنویس: اسطوره پایداری

تاریخ، ای فصل روشن! زین روزگاران تاری

بنویس: ایثار جان بود، غوغای پیر و جوان بود

فرزند و زن، خانمان بود، از بیش و کم، هرچه داری

بنویس: پرتاپ سنگی، حتی ز طفلی به بازی

بنویس: زخم کلنگی، حتی ز پیری به یاری

بنویس: قنداق نوزاد، بر ریسمان تاب می خورد

با روز، با هفته، با ماه، بر بام بی انتظاری

بنویس کز تن جدا بود، آن ترد آن شاخه عاج

با دستبندش طلایی، با ناخنانش نگاری

بنویس کآنجا عروسک، چون صاحبش غرق خون بود

این چشم هایش پر از خاک، آن شیشه هایش غباری

بنویس کآنجا کبوتر پرواز را خوش نمی داشت

از بس که در اوج می تاخت، رویینه باز شکاری

بنویس کآن گربه در چشم، اندوه و وحشت به هم داشت

بیزار از جفت جویی، بی بهره از پخته خواری

نستوه، نستوه، مردا! این شیردل، این تکاور

بشکوه، بشکوه، مرگا! این از وطن پاسداری

بنویس از آنان که گفتند: - یا مرگ، یا سرفرازی

مردانه تا مرگ رفتند، بنویس! بنویس! آری...