آرشیو چهار‌شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، شماره ۴۰۰۰
چهار هزار
۱۲

پیکان جوانان

احسان رحیم زاده (خبرنگار سابق جام جم)

حالاکه فکرش را می کنم، می بینم می شود با موضوع «خاطرات روزنامه جام جم» یک کتاب نوشت. فضای این یادداشت این قدر کم است که حتی نمی شود در آن به فصل های کتاب اشاره کرد. چطور می شود خاطره نداشت از ساختمان چهارطبقه ای که در آن سال های سال در کنار دیگران خندیده ای، غصه خورده ای، مصاحبه گرفته ای، برگه جریمه و پاداش دریافت کرده ای و در یک جمله زندگی کرده ای؟

به همه این فعل ها باید «فوتبال بازی کرده ای» را هم اضافه کنم. انگار همین دیروز بود که بهمن هدایتی نگاهی به راست و چپ تحریریه انداخت و اسم شش نفر را روی یک برگه نوشت و گفت: «پنجشنبه همه تون بیان زمین چمن کارگران. اسم تیممون هم شد پیکان جوانان». وقتی برایش توضیح دادم که ما چند نفر سال هاست پایمان به توپ نخورده با یک جمله کلیدی مرا قانع کرد. اعضای تیم که خبرنگاران و دبیران محترم بودند، هرکدام بهانه ای برای نیامدن داشتند، اما با جمله کلیدی بهمن قانع شدند که شورت و پیراهن منقش به آرم «جام جم» را به تن کنند و روانه مستطیل سبز شوند. مشکل خود من این بود که اولابدون عینک توپ را نمی دیدم و ثانیا از شوت های محکم می ترسیدم و جاخالی می دادم. بقیه فوتبالیست هایمان هم مشکلاتی کمابیش مشابه داشتند.

سوت پایان بازی را که زدند سیل پیامک و زنگ های بچه های تحریریه شروع شد که همگی می خواستند بدانند تیمشان چه دسته گلی به آب داده است. ما به خاطر جمله کلیدی «بهمن» به زمین آمده بودیم؛ ولی دیگران داستان را خیلی جدی گرفتند. بعدازظهر ماجرا به شبکه های اجتماعی هم کشیده شد و سردبیر همیشه آنلاین روزنامه نوشت: «خبر را شنیدم، انتظار باخت این تیم را داشتم؛ ولی نه با چنین نتیجه ای.»جمله کلیدی بهمن را نگه داشتم برای آخر مطلب. کسی معنای این جمله را می داند که بهمن را بشناسد و بداند برای او هیچ چیز بااهمیتی در زندگی وجود ندارد. وقتی برای او دلایلمان را آوردیم، گفت: «اینا مهم نیست... به این فکر کنین که همه اش یه روزی خاطره می شه».