آرشیو چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳، شماره ۲۱۹۳
روزنامه فردا
۲۰
پیشنهاد فردا

اینجا در کوهپایه

پانته آ بهرام

نشمرده ام. شاید هزاربار کمی کمتر یا بیشتر، تئاتر دیده ام. از تاریکی به نور. از نور به تاریکی. از خودم با دل تپش های قبل از اجرا. از خودم تا خاطره های اجرا. اجراها. نمی دانم این بار، این بار چه شد که زبانم بند آمد و باز شد برای «هم هوایی». اینقدر تمیز و آنقدر عزیز بود این نمایش، اینقدر دوستان زیبای من کامل بودند که نتوانستم این حس ستایش را با شما قسمت نکنم. رابطه های سرد و تهی، مجازهای گاه توهین آمیز روابط مجازی و خطر تقلیل عشق به یک واژه درسی در ادبیات، مدت هاست که وحشت به دل خیلی هامان انداخته. و حالابا نمایشی در مدح عشق، انگار در قلبمان چیزی نرم و گرم می شود. الهام کردا با آن ظرافت شکننده در بازی حیرت انگیزش، در قامت یک میزبان خوشرو ما را به ضیافت این زیبایی دعوت می کند و عشق به وطن را دوباره یادمان می اندازد. پشتمان انگار تیر می کشد وقتی می شنویم که یک مرد آگاهانه، قهرمانانه، در نبرد میان عشق های کوچک و بزرگ، طرف آن بزرگ تر را می گیرد و می رود آنجا که شایسته یک اسطوره است. ستاره اسکندری آنچنان قدرتمند ظرافت های نقش را با همه زیر و بم هایش به چالش می کشد و آنقدر استادانه از اغراق های دم دستی می پرهیزد، که گیجت می کند به عشق دیوانه وار او حق بدهی یا نه. همان قدر گنگ که در اصل ماجراست. جایی که قاتل و مقتول یکی می شود و عشق کمر به کشتن می بندد. و باران کوثری که با داشتن ابزاری به مراتب کمتر برای انگیختن احساسات تماشاگر، روایتی غریب از زن و کوه برایمان تعریف می کند. چیزی دور از انتظارمان. او زنی است که آرزو می کند در کوه بمیرد. و چقدر معنای کوه برای یک کوهنورد متفاوت است تا برای ما که همیشه در کوهپایه ایم. بازی در این روایت، دست مریزاد دارد برای باران. متن تاثیرگذار و هوشمندانه مهین صدری را افسانه ماهیان با تیزبینی و کاربلدی به روی صحنه ای می برد که منوچهر شجاع تمیز، صحیح و کاربردی بازتعریفش کرده است. و در پایان ماییم و احوالاتمان. ما و یک احساس دردآلود خوشایند پس از تعظیم بازیگران. اما این بار ماییم که در مقابل شما تعظیم می کنیم. افتخار من دوستی با شماست.