آرشیو دو‌شنبه ۶ مهر ۱۳۹۴، شماره ۳۳۵۳
هنر و ادبیات
۱۰
یاد

نسل روستا و سمندریان دارد تمام می شود

رویا تیموریان

روزگاری بدی است. تسلیت می گویم... به همه... به جامعه هنری... جایش سبز...

امروز صبح پشت پنجره اتاق من یک کلاغ ساعت پنج صبح شروع کرد به غار غار کردن. آنقدر غار غار کرد که همه مان را عاصی کرد. بیدار که شدیم خبر شوم را شنیدیم.

آشنایی من و هما در دهه 70 شروع شد و از آن موقع رابطه نزدیکی با یکدیگر داشتیم. بچه های مان هم سن و همبازی بودند و با هم درس می خواندند. با هم در فیلم لژیون همبازی بودیم. من در آن فیلم بازی کوتاهی داشتم. لژیون فیلمی بود ناموفق و پر از دردسر. با این حال از آن دوره هما برای من مثل معلم شد. او بود که به من آموخت با چه رفتار و منشی به هنرمند شدن نزدیک بشویم. از استاد سمندریان شرف و انسانیت را آموختم و همچنین از همای عزیزم.

هما روستا از معدود انسان های ناب روی زمین بود. شفاف، روشن، بی رودروبایستی، بدون حاشیه های رایج و بدون زد و بندهای هنری. از نظر من او یک آرتیست واقعی بود. پشت صحنه تئاتر و هنگام اجرا و پشت و جلوی دوربین همواره یکی بود و واقعی بود. هما از معدود هنرمندانی بود که به کارش عشق می ورزید، یک رنگ بود و با صلابت. هما ویژگی هایی داشت که کمتر امروز هنرمندان دارند. ویژگی هایی که قابل تحسین بود. ویژگی هایی مانند سلامت روح، صراحت لهجه، صراحت ارتباط، عشق به تئاتر و هنر... نه مانند هنرمندان امروزی که عاشق تبلیغات و جایزه و تحسین و غیره هستند.

هما روستا یار و رفیق استاد سمندریان بود که ما را تنها گذاشت و رفت. حالاشاید آن بالاها دو نفری بنشینند و فکری به حال هنر این مملکت بکنند چون آرزوهای شان برای هنر ما در روی زمین عقیم ماند. متاسفم که در سرزمین ما فرهیختگان از انزوا و خلوت و بیماری نابود می شوند، این هم تاوان فرهیختگی در این سرزمین است. چرا مرگ آغوشش را روی هنرمندان باز کرده؟ امیدوارم آغوشش را ببندد، چون آدم های باارزش مانند هما و سمندریان دارند تمام می شوند... منقرض می شوند. جایش سبز چه در قلب ما، چه در تاریخ تئاتر معاصرمان و چه برای مردم.