در رجعت شهیدان عاشق
از راه آمدند ولی غمناک
توفان زده، شکسته، ولی بی باک
در کوله بارشان عطشی از عشق
همراه با تبلوری از ادراک
جز چند استخوان به جا مانده
چیزی نمانده است از آن کولاک
بر باد داده اند تن خاکی
پرواز کرده اند سوی افلاک
مست از سبوی وصل به سر برده
در دست هایشان قدحی از خاک
فریادشان یله در هر کوه
بر گوش هوش می رسد این پژواک
ماییم سروهای به خون خفته
ماییم لاله های گریبان چاک
رفتیم تا که باغ بماند سبز
رفتیم تا که عشق بماند پاک
در بی کران سرخ شقایق زار
هرگز مباد همدمتان خاشاک