آرشیو پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵، شماره ۶۴۴۲
صفحه آخر
۲۴
اینم از این

تی کشیدن از ترس استیضاح

علیرضا کاردار

هنگام دستمال کردن کنج کمد، زیر پتوهایی که سه سال می شود به هیچ کاری نیامده اند، همان طور که تا کمر خم شده بودم و شکمم از شدت فشار سیکس پک شده بود زیر لب گفتم: «یعنی اگه این سوراخ و سنبه ها رو دستمال نکشیم، سال تحویل نمیشه؟ عمو نوروز قهر می کنه و نمیاد؟» که همسرم از پشت سر گفت: «عمو نوروز قهر نمی کنه، ولی ممکنه خاله امروز قهر کنه!» بیا و درستش کن! با چه سرعتی از آشپزخانه رسیده بود اینجا و چطوری صدایم را شنیده بود؟ الکی خندیدم و گفتم: «کاش خاله همون قدر که به اینجاها اهمیت میده، شوهرش هم براش مهم بود و یک قلپ آب براش می آورد!» با چشم هایش به روی میز اشاره کرد که یک بشقاب میوه پوست کنده و یک استکان چای و خرما بود.

خجالت زده گفتم: «خجالت دادین. من اگه کاندیدا می شدم، شما رو با این دقت و تیزی مشاور خودم می کردم. چی می شد... مملکت رو به غوغاکده ای تبدیل می کردیم...» عیال گفت: «لطف شما به ما رسیده. همین ریزگردهای خونه رو بگیرین که غمکده نشه، مملکت طلب مون!» نمی شود حرفی بزنم و جواب دندان شکنی ندهد! گفتم: «منو بگو که می خواستم شما نخستین نفری باشه که خبر کاندیداتوریم رو می شنوه» نگذاشت حرفم تمام شود و گفت: «داری اشتباه می زنی داداش! شما کاندیداتوری، نه کاندیداتور! بعدشم الان هرکی از خونه قهر می کنه، یا کلیدش رو اون طرف در جا میذاره، یا میره آشغال بذارم دم در، یا می ندازنش بیرون یا حتی دوران حبسش تموم میشه، میره کاندیدا میشه!»

گفتم: «ولی این افرادی که گفتی میرن خواننده میشن ها، کاندیدا شدن یه چیز دیگه است.» گفت: «اون مال قدیما بود. الان برای خوانندگی نیازی به قهر نیست، وقتی آشتی هستی و درون کانون گرم خانواده هم می تونی خواننده بشی. راهش هم فقط یه گوشی دوربین دار و یه زاویه مناسبه.» حرصم گرفته بود و گفتم: «زاویه از زیر گلو و سوراخ دماغ منظورته؟» عصبانی گفت: «آی آی، من به چاوشی تعصب دارم ها! بعدشم، مگه تو گروه خانوادگی ندیدی تخت جمشید با اون قدمت تو بارون خراب نشد ولی پل مهندسی ساز دوران مهرورزی رو آب برد؟ شما هم بچسب به همین سنت قدیمی خونه تکونی، بذار همون آقای بقایی و سایر مهرورزها و حبس کشیده ها کاندیدا بشن!» دمش گرم که حرف آخر را می زند. اینم از این!