آرشیو سه‌شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، شماره ۳۷۵۸
صفحه آخر
۱۶
گاهی گریز

به نام ایستادگی و صبوری

نازنین متین نیا

روزی روزگاری، در سینمای ایران تنها یک نفر بود که مناسبات سینمای خارج از ایران را درک می کرد و درکش از این مناسبات، نه نکته ای مهم و مثبت، که دردسرساز و حتی گاهی دردناک بود. یک نفر به نام عباس کیارستمی که اگر پای صحبت هایش می نشستید، می دیدید که بعد از سال ها زندگی و تلاش حرفه ای و موفقیت و درخششی بی نظیر، همچنان دلخور از رفتارهای ناخوشایند همکاران و مدیران فرهنگی داخلی است و چندان حرفی نمی زند، اما دلخوری اش هم پنهان نیست. عباس کیارستمی برای ما ایرانی ها، تا قبل از مرگش یک چهره داشت و بعد از مرگش چهره ای دیگر. قبل از مرگ او گاهی درحقش جفا می شد و او را کارگردان جشنواره ای می نامیدند و لجباز از موفقیتش چوب نقد و انتقاد را به او می راندند. اما بعد از مرگ کیارستمی، ناگهان همه چیز عوض شد: اگر تا پیش از آن دوستداران و هوادارانش در جبهه ای اقلیت بودند، حالااکثریت جمعی کیارستمی را کارگردانی بزرگ می دانستند که حتی عزاداری برای مرگ او می توانست به حضور بنرهایی در سطح شهر و سیمای همیشه عینک دودی به چشم کارگردان ختم شود....

اما فارغ از این رخدادها و برخوردها، ذات مجرد زندگی کیارستمی، او را به پیش راند. ذات مجردی که او را سال های سال هنرمندی بزرگ و مولف در جهان روایت کرده و آنقدر بزرگ شد که دیگر نیازی به تشویق و همراهی جامعه ای کوچک نداشت و بدون مرز، آشنای هنر به حساب می آمد. در شب اسکار 84 همزمان با درخشش تفکر صلح جو و مبارزه طلب ایرانی علیه هرگونه افراطی گری توسط اصغر فرهادی، نام عباس کیارستمی هم صدا زده شد و به یاد او سینمای جهان از حسرت از دست دادن هنرمندی بزرگ حرف زد. اگر فرهادی با دومین اسکارش چهره تاریخی شد که نامش در تقویم سینمای جهان ثبت شده، عباس کیارستمی هم نشانه ای از شعور، صبر و ایستادگی شرقی شد تا در یک شب همه آنچه ستارگان دنیای هنر در این سال ها برای ثبتش تلاش کردند، ناگهان خود را نشان دهد و برای همیشه ثابت کنند که حتی در غیبتی خودخواسته یا همیشگی، همچنان می شود نمایشی از ارزش های مهم و اخلاقی زندگی بود که به هنر پیوند خورده است.