آرشیو پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، شماره ۳۷۷۱
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

آخرین پنجشنبه سال

سروش صحت

راننده تاکسی گفت: «این هم آخرین پنجشنبه سال.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «چه سال عجیبی بود.» بعد گفت: «در خلوت روشن با تو گریسته ام/ برای خاطر زندگان و در گورستان تاریک با تو خوانده ام/ زیباترین سرودها را/ زیرا که مردگان این سال/ عاشق ترین زندگان بوده اند.» راننده تاکسی چیزی نگفت. زنی که عقب تاکسی نشسته بود گفت: «سال جدید داره می یاد... ایشالاسال دیگه غم کمتر باشه.» به مسافرهای تاکسی نگاه کردم یک مرد مسن، یک پسر جوان، یک خانم میانسال، یک بچه کوچک، یک دختر دانشجو، یک مرد با صورت آفتاب سوخته، زنی باردار، دختری که انگار غمی در چهره اش بود، پسری که می خندید، یک زن دیگر، یک مرد دیگر، یک نفر دیگر، باز هم یک نفر دیگر... همه، ما مسافر این تاکسی بودیم. همه با هم... تاکسی گاهی می ایستاد، یک نفر پیاده می شد، گاهی می ایستاد. یک نفر سوار می شد. بعد تاکسی می رفت و ما هم می رفتیم و دوباره تاکسی می ایستاد و....

زن دوباره گفت: «سال جدید داره میاد... ایشالاسال جدید غم کمتر باشه.... »