آرشیو پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۶، شماره ۳۷۸۱
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

دوباره تاکسی...

سروش صحت

«سلام». راننده تاکسی نگاهم کرد و گفت: «علیک سلام... نبودی؟» گفتم: «بالاخره عید بود و تعطیلات، من هم این ور، اون ور بودم.» راننده پرسید: «دوباره شروع شد؟» گفتم: «بله.» راننده پرسید: «عید کجا بودی؟» گفتم: «تهران.» گفت: «تمامش؟» گفتم: «بله.» راننده پرسید: «کیف کردی؟» گفتم: «از چی؟» گفت: «از خلوتی... هوا... بارندگی ها.» گفتم: «بله، خیلی کیف کردم.» راننده پرسید: «الان خوشحالی؟» گفتم: «الان که دیگه تمام شده.» راننده گفت: «همه چی تمام می شه ولی مهم اینه که تو کیف کردی، بعد تمام شده.» گفتم: «من دلم می خواست تمام نمی شد.» راننده دوباره گفت: «همه چیز تمام می شود... وقتی هست، حواست بهش باشه، بعدش هم خوشحال باش.» از پنجره بیرون را نگاه کردم، باران می آمد، باران برگ های سبز و تازه درخت ها را با طراوت تر از همیشه کرده بود، بعضی از درخت ها شکوفه داشتند و کوه ها در دوردست دیده می شد.