آرشیو پنج‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶، شماره ۳۷۸۷
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

قدر زندگی

سروش صحت

مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «چه هوای تمیزی... آدم کیف می کنه.» راننده گفت: «مال اینه که هرشب باران می یاد.» مرد گفت: «قدر این هوا را باید دانست» راننده گفت: «قدر زندگی را باید دانست.» زنی که عقب تاکسی نشسته بود، پرسید: «چطوری باید قدر زندگی را دانست؟» زن میانسال بود و چروک های ریزی دور چشم هایش را گرفته بود. راننده که حدودا 60 سالی داشت و بیشتر موهایش سفید بود توی آینه نگاهی به زن کرد بعد آهی کشید و گفت: «نمی دونم... همین جوری یه چیزی گفتم.» دیگر کسی چیزی نگفت. هوا تمیز بود و کوه های دوردست، حتی آنهایی که آن ته ته بودند هم دیده می شدند. راننده شیشه را پایین داد و چند تا نفس عمیق کشید.