آرشیو پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، شماره ۳۸۳۱
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

ظهر داغ

سروش صحت

دیروز هوا آنقدر گرم بود که توی تاکسی همه وا رفته بودند و هیچ کس حرف نمی زد. وقتی کسی توی تاکسی حرف نزند، من هم چیزی برای نوشتن نخواهم داشت. منتظر ماندم ولی کسی حرف نزد. سعی کردم سر صحبت را باز کنم و گفتم: «چقدر هوا گرم شده.» باز هم کسی حرف نزد. لحظه ای بعد، از پنجره باز تاکسی مگسی وارد شد.

مگس ویزویزکنان این طرف و آن طرف می رفت و از روی صورت این مسافر روی پنجره، بعد روی صورت مسافر بعدی می نشست. تلاش مسافرین برای بیرون کردن مگس بی فایده بود. مگس دایم جایش را عوض می کرد و همه را کلافه کرده بود. بعد از یکی دو دقیقه مگس از همان پنجره ای که آمده بود رفت و دوباره تاکسی ساکت شد و دوباره همه یادشان آمد که چقدر هوا گرم است و دوباره همه روی صندلی ها مشغول چرت زدن شدند. راننده تاکسی زیر لب گفت: «یک قطره آب بود و با دریا شد/ یک ذره خاک و با زمین یکتا شد/ آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟/ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.»