آرشیو پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶، شماره ۳۸۳۷
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

راننده شاعر

سروش صحت

جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده تاکسی نگاهم کرد و گفت: «یه شعر بهت بدم می تونی تو روزنامه چاپش کنی؟» پرسیدم: «مال کیه؟» راننده تاکسی گفت: «خودم.» راننده حدودا شصت ساله بود. پیشانی بلندی داشت، موهایی سفید و چشمانی درشت و نافذ. پرسیدم: «شعر می گید؟» راننده گفت: «بله» پرسیدم: «چه جور شعری؟» راننده گفت: «شعر درباره تاکسی و مسافرهاش.» خندیدم. راننده هم خندید. گفتم: «میشه یکی از شعرهاتون رو بخونم؟» راننده از جیبش کاغذی درآورد و دستم داد. روی کاغذ نوشته بود: «سی و دو سال است که گاز می دهم/ و نمی دانم ماشین من جلو می رود یا زمین است که عقب می رود/ مسافرها سوار می شوند/ دقایقی بعد پیاده می شوند/ بعد نفر دیگری سوار می شود/ او هم پیاده می شود/ بعد یک نفر دیگر/ و من پیر می شوم.../ من سی و دو سال است که گاز می دهم و نمی دانم ماشین من جلو می رود یا زمین است که عقب می رود...» به راننده تاکسی نگاه کردم شصت ساله بود، پیشانی بلندی داشت، موهایی سفید و چشمانی درشت و نافذ و چین های زیادی روی پیشانی و کنار چشمانش بود.