آرشیو یکشنبه ۲۲ امرداد ۱۳۹۶، شماره ۴۸۹۵
صفحه آخر
۲۰
نگاه ویژه

قصه به «سر» رسیده است!

ساسان والی زاده ( روزنامه نگار)

این عادت حرامی ها در همه تاریخ بوده است: «سر آوردن»! یعنی سرداری را به تیغ غفلت به خون نشاندن. اما این خون از نینوا تاکنون جوشیده است.

در داستان حسنک وزیر نیز آمده است که او را: بر پای دار آوردند... آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد، نزد خلیفه! حالا خلیفه داعش لابد قامت ناموزونش را تکان می دهد و کالیوه فریاد می زند که: ایمه! جوانی را به مسلخ کشاندم! اما در مسلخ عشق جز نکو را نکشند.

دل می موید و شانه خم می شود از چنین اندوهی. چنین رعنا جوانی که تمام قد نستوه و استوار می ایستد. شولای درد بر قامت خود پیچانده است اما حرامیان را بها نمی دهد که بهانه ای بیابند برای پایکوبی مستانه و قهقهه جنون آمیز. به تصویر بنگرید: آنکه کارد را در دامن خود پنهان کرده چگونه خوف کرده است! با چشمان ترس خورده گویی دارد خود را پشت این جوان پنهان می کند! زهره ترکانده است. بر آن است که با شتاب کارد را بر گلوی عشق بکشد شاید این قصه به «سر» برسد! اما تازه داستان آغاز شده است. چنین مرگ دلپذیری جوهر زیبایی را عیان می کند. خون در رگ مردم شهر به جوش می آید و عشق جوانه می زند.

تاریخ از این سخت کشی ها بسیار به یاد دارد: مثله کردن، شمع آجین، بردار کشاندن و بریدن سر! گوش تا گوش! خضاب خون گرفتن. مرگ در چنین سخت کشی ها تحقیر می شود. در تاریخ نشنیده اید آزاده مردی را بردار کنند و صیحه کند و عجز گوید یا لابه کند. اتفاقا چنین دریده کاری و ددمنشی برای شنیدن آهی یا آخی و یا مویه ای است که حسرت شنیدنش را دارند. مانند غواصان دست بسته و مانند شهیدان شلمچه.

حالا حججی حجتی شده است برای آنها که دلیل راه می خواهند و سندی که حرامیان را رسوا کند. مهاجرا إلی الله، فاجره علی الله.