آرشیو چهارشنبه ۲۵ امرداد ۱۳۹۶، شماره ۲۹۳۸
روزنامه فردا
۲۰
حرف درشت

آخر و عاقبت خبرنگاری

پوریا عالمی

خبرنگاری در خاورمیانه این طوری است که بابات همیشه تو را می بیند، می پرسد: «خب، پسرم می خوای در آینده چی کاره بشی؟» تو می گویی: «بابا من الان سر کارم... چند ساله...».

بابات می گوید: «همون دیگه... چندساله سر کاری... کی می خوای بری سر کار واقعی؟».

وقتی می رسی به یک نفر و حالت ازدواج پیدا می کنی و بهش سریع می گویی آی لاو یو. طرف می گوید اوکی. اما شغلت چیه؟

تو باافتخار می گویی: «من روزنامه نگارم هانی...»

هانی می گوید: «مگه هنوز روزنامه ها چاپ میشن؟! این موضوع مگه برای تاریخ مشروطه نیست؟!»

وقتی توی تاکسی نشستی و راننده می گوید: «دست همه توی یک کاسه است...»، تو هم سریع می گویی نه شما اشتباه می کنی و چندتا کاسه است که توی هرکدام دست چند نفر است! طرف هم بهت جواب می دهد: «حرف مفت می زنی... چی کاره ای اصلا؟» تو هم با یک غرور عجیبی می گویی: «من روزنامه نگارم...»؛ یعنی خیلی حالیم می شود و آقای راننده می گوید: «همون... یا حالیت نیست! یا راست گرفتی دروغ بگی!»

وقتی هم زنگ می زنی به دوست های قدیمیت آنها سریع می گویند: «اوه... شت... واقعا من سند ندارم برات وثیقه بذارم رفیق...» و وقتی تو می گویی «نه... من برای سند تماس نگرفتم...»، آنها می گویند: «اوخ... اوخ اوخ... راستش من الان دست وبالم خالیه... نمی تونم بهت پولی قرض بدم... ببینم تا حالا فکر نکردی با ماشین بری مسافرکشی؟»

بله. شما فکر می کنید تنها کاربرد روزنامه نگاری و خبرنگاری چیست؟ هیچی... شما نقش مرغ عروسی و عزا را دارید. یعنی چی؟ یعنی توی عروسی سر شما را می برند که شکم خوشحالان سیر شود و سرشان گرم. توی عزا هم سر شما را می برند که سر ناراحت ها از وضعیت موجود گرم شود و با بوی کباب شدن شما یاد و خاطره آن مرحوم را فراموش کنند.