آرشیو پنج‌شنبه ۲۳‌شهریور ۱۳۹۶، شماره ۳۹۰۵
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

واقعیت...

سروش صحت

تاکسی توی ترافیک سنگین گیر کرده بود.

ماشین کناری در فاصله نیم متری ما ایستاده بود. مرد چهل و پنج، شش ساله ای پشت فرمان ماشین نشسته بود. زن سی و هفت، هشت ساله ای که کنار مرد بود از پنجره بیرون را نگاه می کرد و پسربچه هفت، هشت ساله ای عقب ماشین به در تکیه داده بود و سرش توی موبایلش بود. هیچکس در ماشین کناری حرف نمی زد. زن و مرد و بچه هر کدام به جایی خیره شده بودند. به راننده تاکسی گفتم چقدر این ماشین بغلی عجیب غریبه... هیچکدومشون کاری به کار هم ندارن. راننده به سرنشینان ماشین بغلی نگاهی کرد اما چیزی نگفت. گفتم «صحنه غم انگیزیه» راننده پرسید: «چرا؟» گفتم: «انگار با هم قهر هستند» راننده گفت «مرده داره رانندگی می کنه، خانمه بیرون رو نگاه می کنه، بچه شون هم داره با موبایل بازی می کنه... همین»