آرشیو سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، شماره ۶۶۴۳
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

نه از تکرار درس می گیریم نه از فاجعه

الهه خسروی یگانه

چقدر مرثیه بنویسیم؟ مگر آن همه کلمه که پشت هم ردیف کردیم، آن همه جنازه که زیر آوار ماند، آن همه آدم که به خاک سیاه نشست، چیزی را تغییر داد؟ هر بار که زلزله می آید همین حرف ها را می زنیم. تا مغز استخوان می سوزیم و از عدم آمادگی نهادهای مسئول می نالیم. اشک می ریزیم و التماس می کنیم که کمی برای کمک رسانی برنامه ریزی درست تری داشته باشید. خون خون مان را می خورد که هنوز چقدر هموطن زیر آوار مانده اند و کاری کنید!

کابوس زلزله همیشه تن این مملکت را می لرزاند. اتفاقی نیست که قرنی یک بار بیفتد. هر چند سال یک بار یک گوشه از سرزمین مان می لرزد و فقط جنازه و داغ است که روی دست مان می ماند. همه می دانیم تنها کاری که برای مقابله با زلزله می توان کرد، ساختن خانه های ایمن و ضد زلزله است؛ آموزش نیروی متبحر و کاردان است؛ فکر علاج واقعه قبل از وقوع است. می دانیم و هیچ به هیچ، چرا؟ چون قرار نیست ما چیزی را عوض کنیم، قرار است نهادهای مسئول به فکر باشند. اما در نهایت این طور نمی شود، این توپ سنگین مسئولیت تا کی باید این طرف و آن طرف پرتاب شود، آخرش هم آن کسی که گل می خورد ما مردمیم. ما که هر کاری کنیم نمی توانیم این دروازه زندگی را حراست کنیم. نمی توانیم کاری کنیم که این طور بیچاره نشویم. از مرثیه نوشتن و با کلمات زار زدن کاری برنمی آید. از واگویه حال و روز مردم غرب کشور که خبرها عدد کشته های شان را هی بالا و بالاتر نشان می دهند. از بچه هایی که گم شده اند، از مادرانی که سر جنازه کودکان شان زار می زنند.

دفعه بعد نوبت کجاست؟ قرار است سوگوار کدام استان، کدام شهر، کدام روستای کشورمان باشیم؟ گریبان چه کسی را بگیریم؟ از چه کسی جواب بخواهیم؟ به کجا پناه ببریم؟

راست می گفت شیرکو بیکس:

هر لذتی که می پوشم!

یا آستینش دراز است یا کوتاه یا گشاد

هر غمی که می پوشم!

دقیق، انگار برای من بافته شده

هرکجا که باشم!