آرشیو سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، شماره ۶۶۴۳
حوادث
۱۸
نگاه

آهای فرهاد،تیشه ات را بیاور و سنگ ها را بتراش

فرهاد خادمی (روزنامه نگار)

هیچ کس نمی داند/ چه برسرت آمده هموطن من

یادم می آید/ از صدها زلزله پرخطر و دهشتناک

بوئین زهرا، طبس، رودبار، بم و...

وحالا دیشب/ کرمانشاه، قصرشیرین، ایلام، سرپل ذهاب

آهای زلزله، زلزله

چرا رهایمان نمی کنی؟

خودم با دستانم آن کودک را از آوار خارج کردم در بم، در رودبار...

لعنت به من، لعنت به تو

که هموطن مرده ام را دیدم و تو او را کشتی

لعنت به تو زلزله

و دیشب.../ آن غیور مرد کرد/ هروله می کرد در میان تلی از آوارها...

مویه می کرد مادری در پی کودکش

اشکم و بغضم امان نمی دهد/ تا دگر بار آن صحنه ها را تصور کنم

لعنت به تو زلزله/ که دیشب خواب از چشم هموطنم گرفتی

لعنت به تو که خشت و آجر را بر سرشان ریختی

شیرین و فرهاد امروز و هر روز به کلاس درس نمی رسند

لعنت به تو زلزله/ که هروله را برای یافتن پیکر دوست گذاشتی

آهای فرهاد، آهای شیرین/ کجایی شبدیز، تا بتازی در میان آوارها؟

آهای فرهاد تیشه ات را بیاور!/ سنگ ها را بتراش تا جنازه ها را بیابیم

آهای فرهاد/ دیشب بیستونت لرزید/همچون وقتی که شیرینت رفت!

فرهاد بیا و هروله کن در میان آوارها

لعنت به تو زلزله/ لعنت به تو زلزله