آرشیو چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶، شماره ۶۶۴۴
پایداری
۱۴

معرفی کتاب

«من با تو هستم...» روایت زندگی سردار شهید جمشید صفویان

زندگی سردار شهید جمشید صفویان به روایت همسرش در کتابی با عنوان «من با تو هستم...» از طرف گروه روایتگران شهدای دزفول، زیر مجموعه مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول پژوهش و تدوین و توسط انتشارات سرو دانا منتشر شده است.

کتاب، زندگی شهید سید جمشید صفویان که از فرماندهان لشکر ولی عصر(عج) در دوران دفاع مقدس است، به همت گروه روایتگران شهدا وابسته به مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در قالب اثری در سه جلد تدوین شده است؛ «من با تو هستم...» عنوان جلد اول این اثراست که روایت همسر شهید از شهید صفویان را شامل می شود و دو جلد دیگر خاطرات شهید از زبان فرماندهان و همرزمان وی است و هم اکنون در مرحله ویراستاری قرار دارد.

فرمانده گردان بلال حبشی لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهید سید جمشید صفویان که در سال 1341 هجری خورشیدی در شهرستان دزفول پا به عالم خاکی نهاد و در سال 65 در کربلای 4 کربلایی شد، فرزندی است از نسل شور و حماسه که شاید این روزها نبود امثال او که خون پاکشان را برای آبروی اسلام و حفاظت از خاک و ناموس این مرز پرگهر فدا کردند، بیش از هر زمان دیگری به چشم آید.

«من با تو هستم...» در چهل و سه روایت به بیان فراز و نشیب های زندگی سردار شهید جمشید صفویان از زبان همسرش می پردازد. این روایت با خاطره «نخستین دیدار» شروع می شود و با درد دل دخترش زهرا با عنوان «بابا! ببین مردم چه می گویند» به پایان می رسد. همسر شهید در این کتاب در قالب خاطراتی، زندگی مشترکش با شهید را به تصویر می کشد و از نحوه آشنایی تا ازدواج و تولد فرزندشان و عمر کوتاه زندگی مشترکشان سخن می گوید. در پایان کتاب نیز وصیتنامه و دستنوشته های این شهید بزرگوار به همراه تصاویری از رزم او ضمیمه اثر شده است.

در بخشی از کتاب می خوانیم: «روز بیست و نهم اسفندماه 1365 مراسم تشییع برگزار شد. در طول مراسم، برخلاف روزهای گذشته، من خیلی آرام بودم. بعضی از زن ها اصرار می کردند که زهرا را از بغل من بگیرند؛ اما من قبول نکردم و گفتم خودم می خواهم او را بگیرم. مسیر طولانی بود و جمعیت هم زیاد. زهرا را بغل کرده بودم و پشت تابوت حرکت می کردم.

زهرا دو سال و هفت ماهش بود. در طول مسیر مدام به تابوت نگاه می کرد و می خندید. گاهی هم صدای خنده اش بلند می شد. چند بار با تندی به او گفتم: «ساکت!... زشته...» یکی، دو بار هم نیشگونش گرفتم و گفتم: «مامان! یواش... آخه برای چی می خندی؟!»

اشاره ای به تابوت کرد و گفت: «بابا داره باهام حرف می زنه. داره باهام شوخی می کنه. شکلک درمیاره، خنده ام می گیره...»

دقیقا شب تحویل سال بود که به خاک سپرده شد. وقتی دفنش می کردند به او گفتم: «سال نو، خانه نو، فقط برای تو شد نه ما!» همان طور که خواسته بود، هم مدتی مفقود شد، هم جسدش مثل حضرت علی اکبر(ع) قابل شناسایی نبود و هم شب عید به خانه جدید رفت...»

خاطرات دوران اسارت علی علیدوستی کتاب شد

خاطرات دوران اسارت حجت الاسلام والمسلمین آزاده، علی علیدوستی، همراه و هم بند پدر معنوی آزادگان،مرحوم علی اکبر ابوترابی در کتابی با عنوان «خداحافظ آقای رئیس» از سوی انتشارات پیام آزادگان روانه بازار کتاب شد.

«خداحافظ آقای رئیس» نوشته سهیلا عبدالحسینی مربوط به خاطرات دوران اسارت علی علیدوستی ملقب به علی قزوینی است که اوایل جنگ در حالی که 19 سال بیشتر سن نداشت و طلبه بود به اسارت درآمد.

علی علیدوستی که در میان هم بندانش به «قزوینی» مشهور بود، کودکی را در غم از دست دادن مادر، خواهر و برادرش به دلیل زلزله بوئین زهرا سپری کرد. وی ضمن تحصیلات حوزوی، با نظام شاهنشاهی به مبارزه پرداخت و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و به اسارت نیرو های عراقی درآمد. این طلبه در مدت اسارت به فعالیت های فرهنگی پرداخت و انواع شکنجه را تحمل کرد اما دست از مقاومت بر نداشت و 26 مرداد 1369 به میهن بازگشت.

«خداحافظ آقای رئیس» نثر روان و ساده ای دارد و نویسنده بی آنکه سراغ تعبیر ها و توصیف های ادبی برود، مخاطب را با حقیقت اسارت آشنا می کند. کتاب از دو فصل کلی شامل زمان جنگ این رزمنده و در ادامه لحظه به اسارت درآمدن او تشکیل شده است. زمانی که درهای اردوگاه به روی او باز می شود لحظه دیگری در جنگ است که سلاح او رفتار و گفتارش می شود و با خواندن این خاطرات، خواننده خود را جای راوی تصور می کند.

علی قزوینی به خاطر حضور در اکثر اتفاقات مهم اسارت مثل شورش در زندان موصل و همراهی و هم بند بودن با پدر معنوی آزادگان مرحوم علی اکبر ابوترابی، خاطرات نابی دارد. سختی ها، مشقت ها، شکنجه ها، لحظات طنزآمیز و دست انداختن های متناوب نیروهای عراقی، خاطرات تلخ و گاه شیرین این کتاب را خواندنی کرده است.

کتاب «خداحافظ آقای رئیس» در چهار فصل با عنوان های «کودکی»، «نوجوانی»، «جنگ و اسارت» و «آزادی» تدوین شده است و در انتها تصاویری از حجت الاسلام والمسلمین آزاده علی علیدوستی (قزوینی) آمده است. در خلال خاطرات او، خاطراتی از زنده یاد حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی نیز درج شده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم: «روزی که ما را برای کتک زدن بردند، خود سرهنگ هم دست به کار زدن شد. «ممد گاوی» ابتدا مشتی به گردن بچه ها می زد و وقتی آن فرد خم می شد به هوا می پرید و با تمام هیکل، با آرنج بر کمر او می کوبید تا مهره کمرش خرد شود. عملیات وحشیانه آن روز هم در کنار هنرنمایی خود سرهنگ با سه سوت همراه شد. سوت اول را که زد، همه افرادش ریختند سر ما و کتکمان زدند. سوت دوم را که زد، کنار رفتند و این بار یکی یکی ما را آوردند و همگی ریختند و زدند و با سوت سوم دوباره همه مان را یک جا کتک زدند.»