آرشیو چهار‌شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶، شماره ۳۰۱۲
روزنامه فردا
۲۰
حرف درشت

جای خالی نازنین

پوریا عالمی

خشایارجان، آقای دیهیمی

تسلیت گفتن به مردی همچون شما که در همه این سال ها تسلای دل جوان ترها بوده ای سخت است. ما بلد نیستیم وقتی گیروگرفتی توی زندگی پیش می آید چطوری از کنارش رد بشویم، بلد نیستیم وقتی دستمان می رود زیر سنگ، چطوری چهاردیواری سرد را تاب بیاوریم، بلد نیستیم یک نفری سرمنشا جستن و یافتن آن همه اندیشه و خرد باشیم و نهضت ترجمه اش را راه بیندازیم در توالی سال ها. نه آقای دیهیمی، ما این کاره نیستیم. ما بلد نیستیم. ما اهل کار سخت نیستیم. ما کارهای ساده را هم برای خودمان سخت می کنیم. ما اهل دل دادن به دل کسی نیستیم. بلد نیستیم مثل شما سراپا گوش بشویم برای درددل های یک جوان از هر کجا که شد. بلد نیستیم گوش بدهیم. بلد نیستیم موقع غم و غصه همدردی کنیم با کسی. بلد نیستیم به ریش کسی نخندیم و ریشخند نزنیم؛ وقتی حس می کنیم کمتر از ماست و توی چاله افتاده، وقتی دارد می افتد توی چاه. نه خشایارجان، نه عمو خشایار، نه عمو ریش برفی جان روزگار ما، شما با آن ریش های بلند و سفید که حتی یک دانه اش هم در آسیاب سفید نشده است، همه اینها را بلدی. ما نابلدیم. ما بلدیم وقتی گرفتاریم، وقتی غصه داریم، وقتی گیر کرده ایم، گوشی را برداریم و زنگ بزنیم به شما. ما بلدیم وقتی هوای شهر پس می شود و سنگین، به فکر شمال بیفتیم، اما حالا بلد نیستیم چه کار کنیم عموجان. حالا که جگرگوشه نازنینت، آن مترجم نازنین، آن روزنامه نگار نازنین، بعد از آن همه تکاپو برای زندگی، در سربالایی شهر، در حمله آسم، بایستد و تاب نیاورد.

ما چه داریم حالا بگوییم و چه کار می توانیم بکنیم عمو خشایارجان؟ ما هم مدام ادای شما را درآوردیم. اما حالا چه کار کنیم؟ حتی وقتی بلد نیستیم تسلیت بگوییم فقدان تکه زندگی ات را که به خاطرش بارها جنگیدی. ما نازنین را دوست داشتیم که دوستمان بود و خواهرمان. ما شما را دوست داریم که دانا هستی و پدرمان...، نه ما بلد نیستیم به شما تسلیت بگوییم که یک عمر تسلای ما بودی... ما حالا هم نیاز به کلمات نازنین خودت داریم که تاب بیاوریم جای خالی نازنین را.