آرشیو پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، شماره ۳۹۶۰
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

روز کتابگردی

سروش صحت

دختر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «امروز روز کتابفروش ها است.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «روز کتابفروش ها چیه؟» دختر گفت: «یعنی روزی که بهتره سعی کنیم بریم و به کتابفروش ها سر بزنیم... بریم ببینیم چه کتاب هایی دراومده، چه خبره و اگه شد یه چند تا کتاب بخریم و از اینجور کارها.» مرد گفت: «با این همه بدبختی و گرفتاری کی وقت کتاب خوندن داره؟» راننده گفت: «من شصت و چهار سالمه، پنج تا بچه دارم، سه تا نوه دارم، کمرم درد می کنه، زانوهام درد می کنه، پروستات دارم، بچه کوچکم داره فوق لیسانس دانشگاه آزاد می خونه باید شهریه اش را بدم، روزی 10 ساعت هم پشت این فرمون می شینم...» مرد گفت: «می دونم قربونت برم، همه گرفتارن، کسی وقت کتاب خوندن نداره.» راننده گفت: «اتفاقا من اینها را گفتم که بگم با همه این شلوغ پلوغی ها تو این شصت و چهار سالی که از خدا عمر گرفتم فهمیدم که ما اگه بخوایم وقت همه کار رو داریم، همه کار... هر کی یه کاری را نمی کنه، مال وقت نداشتن نیست، نمی خواد اون کار رو بکنه.» چند لحظه ای سکوت شد. مرد گفت: «راست می گید.» دختر گفت: «اگر شد امروز یک سری به کتابفروشی ها بزنید.» مرد گفت: «اتفاقا خیلی وقت هم هست کتاب نخوندم...»